شماره ٤١٣: بوستان جلوه در گرفت اينک

بوستان جلوه در گرفت اينک
گل ز رخ پرده برگرفت اينک
آتش لاله برفروخت ز باد
دامن کوه در گرفت اينک
بلبل آمد، نشست بر سر گل
بينوا بود، زر گرفت اينک
غنچه در پيش فاخته ز اصول
سبقي تازه بر گرفت اينک
ورق غنچه را که نم زده بود
ورقش يکدگر گرفت اينک
آب را گر چه چشم ها پاک است
بوستان را ببر گرفت اينک
بيد در لرزه گشت و تيغ کشيد
آب را رهگذر گرفت اينک
خار چون تيز کرد پيکان را
گل به برگش سپر گرفت اينک
شاخ گلگون که بارگير گل است
ناگه از باد برگرفت اينک
مرغ مي گفت، گل نخواهد رفت
لاله گوي کمر گرفت اينک
ابر در گريه شد ز ناله خويش
پرده اي تنگ در گرفت اينک
کرد بر وي سحاب ريختني
باغ را در و زر گرفت اينک
طوطي آغاز شعر خسرو کرد
روي گل در شکر گرفت اينک