شماره ٤٠٥: گل ز بيم باد زير پرده مي دارد چراغ

گل ز بيم باد زير پرده مي دارد چراغ
آري، آري، باد را طاقت نمي آرد چراغ
هر شبي پروين که عکس خويش در آب افگند
آسمان گويي ميان آب مي کارد چراغ
برگ مي ريزد ز گل، دانم خزان خواهد رسيد
ميهمان آيد به خانه چون که گل بارد چراغ
چون در افتد برق در ابر سيه نظاره کن
ابر را شب داند و آن را چه پندارد چراغ
ابرها تيره ست نگذارم مي روشن ز کف
کس به تاريکي روان از دست نگذارد چراغ
بي چراغي مي جهان بر ديده خسرو شب است
ساقي خورشيد رويي کو که بسپارد چراغ؟