شماره ٣٨٥: باغ بشکفت و سوري و سمنش

باغ بشکفت و سوري و سمنش
تازه گشت ارغوان و نسترنش
صفت باغ مي کند بلبل
شاخ در شاخ مي رود سخنش
يوسف گل رسيد و شد روشن
چشم نرگس به بوي پيرهنش
تا کجا باشد آن سمنبر من
کاب و آتش شود گل از سمنش
مهر او ذره ذره کرد مرا
گر چه يک ذره نيست مهر منش
گر به خلقم رسن کند زلفش
بگسلم هم ز زلف چون رسنش
ديده در پيش او کشد خسرو
که بيند به چشم خويشتنش