شماره ٣٧٧: گر، اي نسيم، ترا ره دهنده در حرمش

گر، اي نسيم، ترا ره دهنده در حرمش
ببوسي از من خاکي نشانه قدمش
بخوان به حضرت او زينهار از سر سوز
تحيتي که نوشتم، همه به خون رقمش
ز بعد عرض تحيت اگر به ما برسد
غريب تا نشماري ز غايت کرمش
ميان دلبر و دل حاجت رسالت نيست
وليک هم بنوشتيم ماجراي غمش
به تشنگان بيابان بحر باز رسان
که آب خضر نيابي ز رشحه قلمش
طراز زر نبود زيب جامه عشاق
بر آستين بود از داغ عاشقي علمش
ز خون ديده خسرو عجب مدار که خلق
به جاي نقل جگر مي دهند دمبدمش