شماره ٣٣٤: خرابي من از آن چشم پر خماري پرس

خرابي من از آن چشم پر خماري پرس
هلاک جانم از آن لاله بهاري پرس
ز زخم غمزه چه پرسي که در جگر چند است؟
ز صد فزونست، ولي زخمهاي کاري پرس
غلام چشم توام، گر چه ناوک تو خوش است
وليک لذت آن از دل شکاري پرس
دلم که زود فراموش مي کند خود را
مپرس هيچ ز هجران و بيقراري پرس
مراست دردسري از خمار مستي عشق
علاج دردم از آن نرگس خماري پرس
کجاست دولت آنم که بر درت باشم؟
نشان من به سر کوي خاکساري پرس
رو، اي صبا و ز بهر مسافران فراق
از آن دو لب سخني چند يادگاري پرس
سرود ذوق فراوان شنيده اي، اکنون
بيا، ز خسرو ذوق فغان و زاري پرس