شماره ٣٣١: با پسته ميگون تو شکر چه کند کس؟

با پسته ميگون تو شکر چه کند کس؟
با خنده ميمون تو گوهر چه کند کس؟
با روي خود آيينه برابر منه، آيراک
خورشيد بر آيينه برابر چه کند کس؟
چون روي توام نيست، جهان را، چه کنم من؟
بي ديدن رويت به جهان در چه کند کس؟
جايي که حديث لب شيرين تو گويند
ناديده حديث از لب کوثر چه کند کس؟
ور زلف تو صد جور کند بر دل عاشق
اي ترک، بدان هندوي کافر چه کند کس؟
با چشم جفا کار تو گويم که جفا کن
گويد من از اينها نکنم گر، چه کند کس؟
بسيار بکوشم که رسم من به تو، ليکن
با بخت بد و گردش اختر چه کند کس
گفتي که فلان جهد نکرد از پس وصلم
خون کرد دل سوخته، ديگر چه کند کس
خسرو که فدا کرد دل و جان ز پي تست
ورنه دل ز جان هر دو فنا بر چه کند کس