شماره ٣٣٠: بر جمالت همچنان من عاشق زارم هنوز

بر جمالت همچنان من عاشق زارم هنوز
ناله اي کز سوز عشقت داشتم دارم هنوز
اي طبيب مهربان، چون رنجه فرمودي قدم
از سر بالين من مگذر که بيمارم هنوز
اي به قول دشمنان کوشيده در آزار من
دوستم، با من مشو دشمن که من يارم هنوز
مرده ام بي يار و پندارم که دارم زندگي
جان من رفته ست و من با خود نمي آرم هنوز
خلق گويندم که خسرو، جامه شيخي بپوش
چون بپوشم، کز ميان نگشوده زنارم هنوز