شماره ٣٢٨: بوستان بشکفت و روي لاله خندان گشت باز

بوستان بشکفت و روي لاله خندان گشت باز
بر رخ گل طره سنبل پريشان گشت باز
سبزه خطي چند بهر خواندن بلبل نوشت
بلبل آن گه از خط خوبان غزلخوان گشت باز
خون لاله گوييا خواهد چکيد از تيغ کوه
يا چکيد آن خون که کوه آلوده دامان گشت باز
بيد هم بر سايه خود تيغ لرزان برکشيد
سايه زير پاي بيد افتاده لرزان گشت باز
ساغر لاله پر از مي گشت و هم از بوي او
سبزه بر روي زمين افتان و خيزان گشت باز
باز بلبل چنگ زد در پرده هاي تنگ گل
در اصول فاخته قمري به دستان گشت باز
بس که مرغان در هواي باغ پرور پر زدند
باد گفتا، کاين مگر چتر سليمان گشت باز؟
باز کار رفتن باغ است و گلگشت چمن
بعد ازين در باغ نتوان رفت و نتوان گشت باز
ماهرويان دي تماشا سوي بستان مي شدند
آفتاب از ابر رخ بنمود و پنهان گشت باز
سايه مي گيرد زمين را، زين تعجب در چمن
سايه هاي گل پر از خورشيد تابان گشت باز
بس که بر سايه نشينان زرفشان گشت آفتاب
زخمهاي سايه بر دنيا زرافشان گشت باز
زلف خوبان سر فرو افگنده و در هم بماند
کز پريشاني مرا کشت و پريشان گشت باز
گل نمي خواهد که باد گرم بر بستان وزد
بس که بستان جمله پر سوري و ريحان گشت باز
ياسمين و لاله را يک دست بردي باد گرم
پوستهاي نازک از رخسار ايشان گشت باز
خفت نرگس مست و از فرياد بلبل برنخاست
نيم شب کز مجلس مخدوم کيهان گشت باز
شعر خسرو را فرو خواندند مرغان چمن
بي دلي کامد به سوي باغ بي جان گشت باز