شماره ٣١٨: رويت از خوي همه پر در خوشاب است امروز

رويت از خوي همه پر در خوشاب است امروز
آفتاب تو ز سياره به تاب است امروز
هر خيالي که ز خورشيد در آب افتاده ست
پيش رخسار تو لرزنده جواب است امروز
چشم بيمار تو پرهيز که مي کرد ز مي
مي فتد هر طرفي، مست و خراب است امروز
دانم آن چشم تو فتنه ست و ز مستي خفته ست
خفته را هيچ ندانم که چه خواب است امروز؟
دوش گفتي که دهم بوسه و پس مي گويي
که لبم ريش شود، اين چه جواب است امروز؟
خنده ات ديده دهن باز بمانده ست صدف
از دهانت که پر از در خوشاب است امروز