شماره ٣١٣: بر جان من شکسته دل باز

بر جان من شکسته دل باز
کردي تو شراب خوردن آغاز
جانا، مخور اين قدح که مستي
لب را بزن و به من بده باز
شد نوبت شربت پسينم
جرعه به پياله من انداز
ما را غم تو ز خلق ببريد
در صحبت دوستان دمساز
پرسي که چگونه اي، چه گويم؟
کز مرده برون نيايد آواز
گويند مرا، برو از ين کوي
دل گم کردم، کجا روم باز؟
خوش نيست سرود خسروان را
مطرب مست است و چنگ ناساز