شماره ٣٠٦: رخ گل خوش است و از وي رخت، اي نگار، خوش تر

رخ گل خوش است و از وي رخت، اي نگار، خوش تر
چه بود؟ گلي که رويت ز دو صد بهار خوش تر
چه روم به باغ و بوستان چو گلي به تو نماند
ز گلي که بي تو بينم به دو ديده خار خوش تر
به يکي سخن که گويي بزيد دوباره مرده
که ز آب زندگاني دو لبت دوبار خوش تر
چه خوش است يک کرشمه ز براي مردن من
که اگر زيم به ديدن، يکي از هزار خوش تر
چه کمان کشي دو چشمم به دو تير چار کردن
که گر آيد از تو گردي دو من و چهار، خوش تر
منم و شبي و با دل همه شب حکايت او
که غم دراز گفتن به شبان تار خوش تر
چه روم به خاک، جانم کند اين سخن به حسرت
که براين تن زميني ره آن سوار خوش تر
غم هجر راست ذوقي که به وصف کس نيايد
تو اگر شراب خواري، ز ميت خمار خوش تر
چو غلام تست خسرو، زيد و بمرد، فرياد
تو ازين دو گوي پيشت که کدام کار خوش تر؟