شماره ٣٠٤: قمر بريد ز من مهر و من خراب قمر

قمر بريد ز من مهر و من خراب قمر
شبم دراز چو گيسوي نيمتاب قمر
خرابه ها همه چون از قمر شود روشن
چراست تيره دل من، چو شد خراب قمر
تمام شب قمر آسمان نمي خسپد
که چشم اين قمر ما ببست خواب قمر
کجا رسد مه گردون بدين قمر، باري
که نيست چشمه خورشيسدتر به آب قمر
ز نور باشد هر قطره چشمه خورشيد
چو خون چکد ز رخ همچو آفتاب قمر
کنون دميدن صبح از رخ قمر باشد
چو آفتاب نهان شد ز ماهتاب قمر
گر آيد و برود زودتر نه جاي گله است
از آنکه نيست نهان، خسروا، شتاب قمر