شماره ٢٨٣: گر هنر داري مرنج، ار کم نشيني بر ستور

گر هنر داري مرنج، ار کم نشيني بر ستور
زير عيسي خر نگر، زير خزان يکران تور
وز حروفي نام رخش و داردت هر جا، چه سود؟
در عرب وي را کميت است اسم و در تاتار بور
نيک و بد در آدمي پنهان نمي ماند، چنانک
نافه در جيب ملوک و باده در جام بلور
نفس را چون رام جويي، ساکني بهتر ز جهد
پيل را چون پست خواهي، چاره نيکوتر ز زور
چند بهر کنجدي کش خورده نتواني، ز حرص
پا نهي، کايي تهي تگ در ره پيلان چو مور
احمقي باشد که گنجي دارد و خرجيش نيست
بر ستور انبار گوهر کي بود سود ستور؟
مزد دارد عرض بخشش پيش دکان بخيل
خير باشد چاه کندن بر لب درياي شور
خوار نبود مکر مي کو گردد از افلاس خوار
عور نبود منفقي کو گردد از انفاق عور
در عيار سيم و زر تا کي پرستي سنگ را؟
باش تا سيم تو گردد گور و گردد سنگ گور
ترک در دنباله کور و ز گورش ياد نه
گور دنبالش روان زانگونه کو دنبال کور
صنع يزدان شد چنان، از ديده عيبيش مبين
حسن در زنگ و حبش چون عقل در ملتان و غور
با تن سيمين، چو گنج خويش يابي زير خاک
زال زر رويين تن و پولادوند و سيمجور
پر نگيرد بنده خواهش، ذره ذره کن چو ريگ
روغن اندر ريگ ريزي، بيشتر گردد صبور
خام تر گردد ز پند معنوي داناي خام
کورتر گردد ز باد عيسوي دجال کور
گر به پند از فسق باز آيي چو خسرو، اي حکيم
در جنب سر شستنت بايد، چه دريا و چه خور!