شماره ٢٧٢: اي شمع، رخ تو مطلع نور

اي شمع، رخ تو مطلع نور
زين حسن و جمال چشم بد دور
با پرتو عارض تو خورشيد
چون شمع در آفتاب بي نور
رخسار تو در جهان فروزي
ماننده آفتاب مشهور
از روي تو شام صبح گردد
وز زلف تو صبح شام ديجور
انگيخته شام را ز خورشيد
آميخته مشک را ز کافور
از دست غم تو در زمانه
يک خانه دل نماند معمور
بر دار غمت حلال باشد
زو وصل تو گشته همچو منصور
خاطر نرود به گلستاني
آن را که جمال تست منظور
خسرو که هميشه بر در تست
از درگه خود مکن ورا دور