شماره ٢٥٢: هميشه از نمکت شور در جگر باشد

هميشه از نمکت شور در جگر باشد
خوشم که داغ تو هر روز تازه تر باشد
شهيد عشق که آلوده شد به خون کفنش
در آفتاب قيامت هنوز تر باشد
دل از نسيم تو صد جا دريد و چون ندرد
حجاب غنچه ز بادي که پرده در باشد
همه شبم رود از ديده خون و چون نرود
کسي که غمزه خوبانش در جگر باشد
بميرم و ز تو پرسش طمع ندارم، از آنک
کجات بر سر بيچارگان گذر باشد
کنم گر از تو فراموش، خاک بر سر من
به زير خاک که خشتم به زير سر باشد
مياي تنگ ز انبوهي گرفتاران
که بي مگس نبود هر کجا شکر باشد
ز تو به زهر گياه فراق خرسندم
درخت وصل ندانيم کش چه بر باشد؟
هميشه خسرو بيدار و بختش اندر خواب
چه باشد، ار شب ما را گهي سحر باشد