شماره ٢٥١: هوايي در سرم افتاده، جانم خاک خواهد شد

هوايي در سرم افتاده، جانم خاک خواهد شد
جهاني در سر آن غمزه بيباک خواهد شد
تو مي زن غمزه تامن مي خورم خوش خوش به جان پيکان
چه غم دارد ترا، گر سينه من چاک خواهد شد
مبين زين سو که جانم از خيال مهره چشمت
چو گنجشکي کزو بر خورده در تاباک خواهد شد
بسوزم خويش را از جور بخت، ولي ترسم
که آتش سوخته از ننگ اين اين خاشاک خواهد شد
خدايا، زو نپرسي و مرا سوزي به جاي او
که کشته عالمي، زان نرگس چالاک خواهد شد
رويد، اي دوستان هر گه که مي بايد بر آن کويش
که اين جان خاک اين کويست، اينجا خاک خواهد شد
زهي شادي، گر او ايد که بيند حال من، ليکن
من اين شادي نمي خواهم که او غمناک خواهد شد
خيال خط تو همراه من بس باشد آن وقتي
که نام من ز لوح زندگاني پاک خواهد شد
ازان لب تلخ مي گويي، بترس از مردن خسرو
که هر زهري که آيد از لبش ترياک خواهد شد