شماره ٢٤٣: صبا چو در سر آن زلف نيم تاب شود

صبا چو در سر آن زلف نيم تاب شود
شکيب در دل بيننده تنگ تاب شود
به ترک دين مسلمانيش بيايد گفت
دلي که در شکن زلف نيم تاب شود
سياه روي شدم زين سفيد رخساران
چو هندويي که پرستار آفتاب شود
يکي ز پرده برون آي تا به ديده من
جمال جمله بهشتي وشان عذاب شود
به هر جفا که کند چشم تو رضا دادم
که از خصومت ترکان جهان خراب شود
به هر زمين که چو آب حيات بخرامي
دهان مرده به زير زمين پر آب شود
به مجلسي که تو حاضر شوي، چه حاجت نقل؟
که هم به ديدن تو صد جگر کباب شود
سؤال غم زدگان را ز لب دري بگشاي
که جان خسته به دريوزه جواب شود
نخفت خسرو مسکين درين هوس شبها
که ديده بر کف پايت نهد به خواب شود