شماره ٢٣٧: چو باد صبح به آن سرو خوش خرام شود

چو باد صبح به آن سرو خوش خرام شود
سلام گويم و جان همره سلام شود
غلام اويم و هر کس که بيند آن صورت
ضرورت است که همچو منش غلام شود
عنايتي که رهي نيم کشت غمزه تست
به يک اشارت ابروي تو تمام شود
جدا کني تو و من پيش خلق شکر کنم
مرا جمال تو بايد که نيک نام شود
لب و دهان و رخت هر يکي بلاي دل اند
يکي دلم چه کند، جانب کدام شود؟
به چند سوز دل از آه کار پخته کنم
دگر ره از خنکي هاي بخت خام شود
به فتوي خط او کآيتي ست مي ترسم
که خواب بر همه کس بعد ازين حرام شود
ميان غم زدگانم بخوان که پيش ملک
فقير نيز بگنجد که بار عام شود
ببرد خواب ز همسايه ناله خسرو
مباد مرغ چمن پاي بند دام شود