شماره ٢٢٠: به کوي عاشقي از عافيت نشان ندهند

به کوي عاشقي از عافيت نشان ندهند
هر آن کسي که بدو اين دهند، آن ندهند
چو عشق جان بردت، شکر گوي، کاين دولت
عطيه ايست که کس را به رايگان ندهند
گران رکابي دل برد جمله توسنيم
خوش آن کسان که دل خويش را عنان ندهند
ز دست مي نتوان داد خوبرويان را
اگر چه داد دل يار مهربان ندهند
گرت بتي و شرابي ست وقت را خوش دان
که در جهان به کسي عمر جاودان ندهند
بگفتمش که بکش تا بميرم و برهم
جواب داد که راحت به عاشقان ندهند
چو يار نيست به تسکين خلق نتوان زيست
که دوستان اگرم دل دهند، جان ندهند
چو جان دهم به غمش، در رهش کنيدم خاک
حقيقت است که جايم بر آستان ندهند
زهي حلاوت تيغ از کف نکورويان
اگر به دست رقيبان بدگمان ندهند
چو دل حريف تو شد زينهار، اي ساقي
تنک شراب مرا ساغر گران ندهند
به جور ترک جوانان طريق خسرو نيست
همين بود که ز خون ريزيش امان ندهند