شماره ٢١٤: چو صبح از روي نوراني نقاب تار بگشايد

چو صبح از روي نوراني نقاب تار بگشايد
نسيم از هر طرف صد نافه تاتار بگشايد
نباشد حاجت مطرب حريفان صبوحي را
چو مرغ صبحگاهي ناله هاي زار بگشايد
خوش آن عاشق که خوابش برده باشد در پس عمري
چو خيزد ناگهان، ديده به روي يار بگشايد
غلام خواب آن شوخم کز آواز خوش ساقي
به صد ناز و کرشمه نرگس بيمار بگشايد
دلت نگشايد، الا با لب و روي بتان، خسرو
دل هر کس، ولي از سبزه گلزار بگشايد