شماره ١٣٩: نه پيش از اين مژه زينگونه خونفشانم بود

نه پيش از اين مژه زينگونه خونفشانم بود
نظاره تو بلا شد که آن زمانم بود
به جان تو که فرو نامدي شبي از دل
دمي چه باشد، اگر از تو دل گرانم بود
زبان حديث تو مي گفت دوش و دل مي سوخت
رسيد کار به جان و سخن همانم بود
خيال وي رسنم بسته در گلو مي گشت
هنوز دل به سوي زلف تو کشانم بود
بکش مرا و ز سر زنده کن به خويش آخر
به جان کالبدي چند زنده دانم بود
در آن جهان من و عشقت گذاشتم به درت
تن خراب که همراه اين جهانم بود
جدا شدي ز فراق تو بند بندم، ليک
ز جرعه هاي تو پيوند استخوانم بود
به بندگي غمت جان فروختم مخريد
که داغهاي کهن گرد گرد جانم بود
به نازگويي، خسرو صبور باش به عشق
چرا نباشم، جانا، اگر توانم بود