شماره ١٣٤: نه بخت آنکه به موي تو راه خواهم کرد

نه بخت آنکه به موي تو راه خواهم کرد
ز خواب يا به خيالت نگاه خواهم کرد
چنين که جان به لب آمد مرا ز درد فراق
شکيب سهل بود، چندگاه خواهم کرد
چو هيچ قصه شبهاي مات باور نيست
کنون ستاره و مه را گواه خواهم کرد
نمي رود ز من آن آفت نظر ترسم
که عمر در سر اين يک نگاه خواهم کرد
بپوش چشم من و آب ديدگان امروز
که من نظاره آن کج کلاه خواهم کرد
گذر چه مي کني آخر به سويم، اي ساقي
مکن که توبه عمرم تباه خواهم کرد
ز بهر آنکه نبينم برابرت سايه
ز دود سينه جهاني سياه خواهم کرد
چرا مقابل روي تو مي شود آخر؟
مبين در آينه، جانا، که آه خواهم کرد
جفا که مي رود امشب ز هجر بر خسرو
حکايت ار بزنم، صبحگاه خواهم کرد