شماره ٦٠: آن نخل تر که آب ز جوي جگر خورد

آن نخل تر که آب ز جوي جگر خورد
بيچاره بلبلي که از آن نخل برخورد
کشت شبت به دست نيايد، وه اي رقيب
جايي که پا گرفت، خدنگ سحر خورد
من بيخود اينچنين ز رخش گشتم، اي حريف
ورنه کسي شراب ز من بيشتر خورد؟
من کيستم که بر در تو پي سپر شوم؟
حاشا که خون من به چنان خاک در خورد
جان شد خراب هم به مي اول و هنوز
ديوانه باش تا دو سه روزي دگر خورد
بهرمي مراد فراوان بود حريف
مرد آن بود که تيغ سياست به سر خورد
اي پاسبان، ز خواب چه پرسي، ز عمر پرس
تا آنکه جاهل است غم خواب و خور خورد
خوش طوطيي ست خسرو مسکين به دام هجر
کز بخت خويش غصه به جاي شکر خورد