زنده رود رخصت مي شود از فردوس برين و تقاضاي حوران بهشتي

شيشه ي صبر و سکونم ريز ريز
پير رومي گفت در گوشم که خيز
آن حديث شوق و آن جذب و يقين
آه آن ايوان و آن کاخ برين
با دل پر خون رسيدم بر درش
يک هجوم حور ديدم بر درش
بر لب شان زنده رود اي زنده رود
زنده رود اي صاحب سوز و سرود
شور و غوغا از يسار و از يمين
يکدو دم با ما نشين با ما نشين

زنده رود:

راهرو کو داند اسرار سفر
ترسد از منزل ز رهزن بيشتر
عشق در هجر و وصال آسوده نيست
بيجمال لايزال آسوده نيست
ابتدا پيش بتان افتادگي
انتها از دلبران آزادگي
عشق بي پروا و هر دم در رحيل
در مکان و لامکان ابن السبيل
کيش ما مانند موج تيزگام
اختيار جاده و ترک مقام

حوران بهشت:

شيوه ها داري مثال روزگار
يک نواي خوش دريغ از ما مدار