1658 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • در لب پيمانه پر مي نمي گنجد صدا
    در دل پر خون عاشق چون فغان پيچيده است؟
  • اين جواب آن غزل صائب که اهلي گفته است
    عاشق اندر پوست کي گنجد چو بيند روي دوست؟
  • به بيرنگي قناعت کن اگر با عشق يکرنگي
    که هر جا عشق آمد رنگ در سيما نمي گنجد
  • مرا کرد از وطن آواره آخر جوهر ذاتي
    که گوهر چون يتيم افتاد در دريا نمي گنجد
  • دليلي بر شکوه عشق ازين افزون نمي باشد
    که مجنون با کمال ضعف در صحرا نمي گنجد
  • شکوه خامشي در ظرف گفت وگو نمي گنجد
    سخن هر چند سنجيده است هيبت را زيان دارد
  • در حقيقت مو نمي گنجد ميان حسن و عشق
    گر چه در ظاهر بود ناز و عتابي در ميان
  • لطافت بيش ازين در پرده هستي نمي گنجد
    که چون نور نظر در پرده اي پنهان و پيدايي
  • ديوان عطار

  • ميان ما و تو امشب کسي نمي گنجد
    که خلوتي است مرا با تو در نهان امشب
  • ديوان عراقي

  • در چشم پر آب من جز دوست نمي آيد
    در جان خراب من جز يار نمي گنجد
  • اين قطره خون تا يافت از لعل لبش رنگي
    از شادي آن در پوست چون نار نمي گنجد
  • جانم در دل مي زد، گفتا که: برو اين دم
    با يار درين جلوه ديار نمي گنجد
  • اين قطره خون تا يافت از خاک درش بويي
    از شادي آن در پوست چون نار نمي گنجد
  • تحفه بر دل بردم جان و تن و دين و هوش
    دل گفت: برو، کانجا هر چار نمي گنجد
  • بتي کز حسن در عالم نمي گنجد عجب دارم
    که دايم در دل تنگم چگونه خان و مان سازد؟
  • ديوان قاآني

  • وين به عنوان مثل بد ورنه کي گنجد به لفظ
    ذوق صهبا طعم شکر رنگ گل بوي گلاب
  • لکنتش گر در سخن بيني مشو غمگين از آنک
    در دهان نوشش از تنگي نمي گنجد سخن
  • ديوان محتشم کاشاني

  • طبيبا چون شکاف سينه پر گشت از خدنگ او
    مکش زحمت که در زخمي چنين مرهم نمي گنجد
  • سپرد امشب ز اسرار خود آن شاه پريرويان
    به من حرفي که در ظرف بني آدم نمي گنجد
  • مکن بر محتشم عرض متاعي جز جمال خود
    که در چشم گدايان تو ملک جم نمي گنجد
  • عظم تو گنجد در آن ليک چه در قطره بحر
    گر به مکان ضم شود مملکت لامکان
  • در آن عالم که مي گنجد شکوه کبرياي تو
    زمين و آسمان ديگر است و وسعت ديگر
  • تو را نام از بزرگي در عبارت چون نمي گنجد
    به توشيحش کنم در يک غزل درج از سخنداني
  • ديوان مسعود سعد سلمان

  • از بس تنگي که دارد اين چشم و دهان
    نه گريه در اين گنجد نه خنده در آن
  • ديوان فيض کاشاني

  • ز دود ناله چگويم کز آسمان بگذشت
    ز خون ديده که در نهر و جو نمي گنجد