1658 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • مي فروشد او به جاني بوسه اي
    رو بخر کان رايگان است رايگان
  • در عشق اگر اميني اي بس بتان چيني
    هم رايگان ببيني هم رايگان بيابي
  • ديوان ناصر خسرو

  • يکي رايگان حجتي گفت، بشنو
    ز حجت مراين حجت رايگان را
  • اين را نستانم به رايگان من
    زيرا که جهان رايگان گران است
  • جام جم اوحدي مراغي

  • دل درو بند و گنجش افزون کن
    وانکه نگذاشت رنجش افزون کن
  • مرسان باد حاسدش به ترنج
    همچو گنجش رها مکن در کنج
  • ديوان باباطاهر

  • چو آن نخلم که بارش خورده باشند
    چو آن ويران که گنجش برده باشند
  • ديوان بيدل دهلوي

  • بقاي جاه موقوفست بر انعام بي برگان
    غنا مهر سر گنجش همان دست گدا دارد
  • شاهنامه فردوسي

  • بپوييم تا آب و رنجش دهيم
    چو تازه شود تاج و گنجش دهيم
  • که گنجش ز بخشش بنالد همي
    بزرگي ز نامش ببالد همي
  • فرستاده را جامه و بدره داد
    ز گنجش ز هرگونه يي بهره داد
  • ز ميلاد چون باد لشکر براند
    به قنوج شد گنجش آنجا بماند
  • همي بود بر تخت قيصر دو ماه
    ببخشيد گنجش همه بر سپاه
  • هميدون سپهدار او شاد باد
    دلش روشن و گنجش آباد باد
  • همه شهر بگرفت و او را بکشت
    بسي گوهر و گنجش آمد به مشت
  • چنو کشته شد دخترش را بخواست
    بدان تا بگويد که گنجش کجاست
  • چو با زه بگفتي زهازه بهم
    چهل بدره بودي ز گنجش درم
  • يکي نامور مايه دار ايدرست
    که گنجش ز گنج تو افزونترست
  • ز گنجش من ايدر شوم شادمان
    کزو دور بادا بد بدگمان
  • ز دينار و گنجش کرانه نبود
    چنو خسرو اندر زمانه نبود
  • فراقنامه ساوجي

  • دو گنجش نهان در دو کنج دهن
    نبودش در آن کنج گنج سخن
  • ديوان سنايي

  • گاه از آن گنجش فتن برخيزد اندر ملکها
    گاه بنشيند چو بر خيزد ز معنيها فتن
  • ديوان شاه نعمت الله ولي

  • کنج دل گنجينه عشق وي است
    جاي گنجش در دل ويران بود
  • گر خراب است خانه ما باک نيست
    جاي گنجش در دل ويران بود
  • رمز گنج کنت کنزا را بدان
    نقد گنجش را بجو اشيا نگر