4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.

شاهنامه فردوسي

  • نه پور و برادر نه بوم و نه بر
    نه تاج و نه گنج و نه تخت و کمر
  • نمانم بدو کشور و تاج و تخت
    نه زور و نه شاهي نه گنج و نه بخت
  • فرومايه يي بود خسرو به نام
    نه تخت و نه گنج و نه تاج و نه کام
  • ديوان خاقاني

  • عشق تو گوهري که گنج روان بيرزد
    وهمم در اين فرو شد کو از چه کان برآمد
  • پيرامن کويش به شب خصمان خاقاني طلب
    هرجا که گنج است اي عجب ماري است پيرامون او
  • بي حاجبي لا به در دين مرو که هست
    دين گنج خانه حق و لا شکل اژدها
  • هم امارت هم زبان دارم کليد گنج عرش
    وين دو دعوي را دليل است از حديث مصطفا
  • صاحب دلق و عصا چون خضر و چون کليم
    گنج روان زير دلق مار نهان در عصا
  • بدان سگي که وفا کرد و برد نام ابد
    به پشه اي که غزا کرد و يافت گنج ثواب
  • شه مرا نان داد و من جان دادمش يعني سخن
    نان او تخمي است فاني جان من گنج بقاست
  • گنج خانه هشت خلد و نه فلک دادم بدو
    داده او چيست با من پنج خايه روستاست
  • تا به دست آورده اند از جام و مي صبح و شفق
    زير پاي ساقيان گنج روان افشانده اند
  • اين گنج صرف دارد و آواز در ميان نه
    و آن همچو صفر خالي و آوازه مزور
  • مرا چون دعوت عيسي است عيدي هر زمان در دل
    دلم قربان عيد فقر و گنج گاو قربانش
  • مرا دل گفت گنج فقر داري در جهان منگر
    نعيم مصر ديده کس چه بايد قحط کنعانش
  • گر چه عيسي وار ازينجا بار سوزن برده ام
    گنج قارون بين کز آنجا سو زيان آورده ام
  • خاک پاي خاک بيزان بوده ام تا گنج زر
    کرده ام سود ار بهين عمري زيان آورده ام
  • اين همه مي گويمت کآورده ام باري بپرس
    تا چه گنج است و چه گوهر وز چه کان آورده ام
  • گم شد آن گنج جواني که بسي کم کم داشت
    از پي گم شده تاوان به خراسان يابم
  • چند چو مار از نهاد با دو زبان زيستن
    چند چو ماهي به شکل گنج درم ساختن
  • دست چون جوزاش دادي کلک زر چون آفتاب
    گنج زر دادن به يغما برنتابد بيش از اين
  • من به مدح شاه نقبي برده ام در گنج غيب
    بردن نقب آشکارا برنتابد بيش از اين
  • ماهي و قرص خور بهم حوت است و يونس در شکم
    ماهي همه گنج درم، خور زر گونا داشته
  • شب غم هاي من چون شد به صبح شادي آبستن
    رود سامان نقب من همه بر گنج ساماني
  • ز گنج مردي اين مايه وام من بگزار
    که وام شکر تو بر گردن من انبار است
  • نان تهي نه و همه آفاق نام من
    گنج روان نه و همه آاق گم گم است
  • در گوش گاو خفته ام از امن کز عطاش
    با گنج گاو و دولت بيدار مي روم
  • جمال شاه سخا بود و بود تاج سرم
    وحيد گنج هنر بود و بود عم به سرم
  • سمع خدايگان شود چون دهن تو گنج در
    چون به زبان من رود مدح و ثناي روي تو
  • مار است مرا خامه هم مهره و هم زهرش
    بر گنج هنر وقف است اين مار که من دارم
  • چون خواجه نخواهد راند از هستي زر کامي
    آن گنج که او دارد انگار که من دارم
  • اين چرخ زهرفام چو افعي است پيچ پيچ
    در بند گنج و مهره نوشين چه مانده اي
  • خار غم در ره و پس شاد دلي ممکن نيست
    کاژدها حاضر و من گنج گهر باز کنم
  • ديوان خواجوي کرماني

  • لعل تو در چشم من باده بود در قدح
    مهر تو در جان من گنج بود در خراب
  • ور دلم در چين زلفش بس غريب افتاده است
    در دلم نبود غمش چون گنج در ويران غريب
  • تو گنج لطفي و دانم کزين بتنگ آئي
    که روز و شب وطنت در دل خراب منست
  • شمع ما شمعيست کو منظور هر پروانه نيست
    گنج ما گنجيست کو در کنج هر ويرانه نيست
  • رنج ما برديم و گنج ارباب دولت برده اند
    خار ما خورديم و ايشان گل بدست آورده اند
  • گر گنج طلب داري از مار مترس اي دل
    ور خرمن گل خواهي از خار مترس اي دل
  • ترا که گنج گشودي ز زخم مار چه غم
    چو شاخ گل بکف آيد ز نوک خار چه غم
  • در فنا محو شو و گنج بقا حاصل کن
    بگذر از ملک وجود و عدم از دست مده
  • گر تو نئي رنج روان خون ضعيفان چه خوري
    ور تو نئي گنج روان در دل ويران چکني
  • ديوان رهي معيري

  • بي تلاش من، غم عشق توام در دل نشست
    گنج را در زير پا بي جستجويي يافتم
  • مواعظ سعدي

  • جهد و مردي ندهد آنچه دهد دولت و بخت
    گنج و لشکر نکند آنچه کند همت و راي
  • هر گنچ و هر خزانه که شاهان نهاده اند
    آن گنج و آن خزانه به چنگ آوريده گير
  • گلستان سعدي

  • جور دشمن چکند گر نکشد طالب دوست
    گنج و مار و گل و خار و غم و شادي بهمند
  • ديوان سلمان ساوجي

  • بنده در کنجي است چون گنجي معطل لاجرم
    همچو گنج از دست طالع خاک بر سر مي کند
  • به مجد و گلشن ادريس و قدر رفعت او
    به کنج خلوت ذوالنون و گنج حکمت آن
  • کنج خرابات اگر مسکن ما شد، چه شد؟
    گنج دو عالم، به نقد، در دل مسکين ماست
  • فراقنامه ساوجي

  • من اندر جهان از سه چيزم به رنج
    کز آن بر دلم سرد شد تاج و گنج
  • جمشيد و خورشيد ساوجي

  • به هر کنجي گرت صد گونه گنج است
    به هر گنجي از آن صد گونه رنج است
  • ديوان سنايي

  • به چشم ار نيستم گنج عقيق و لولو و گوهر
    عقيق افشان و گوهربيز و لولوبار چون باشم
  • گنجي که به هر کنج نهان بود ز قارون
    از خاک برآورد مر آن گنج نهان را
  • هميشه تا به زمينست و چرخ گنج و نجوم
    هميشه تا به سعيرست و کوثر آتش و آب
  • خو کرده زبانش به در جنگ و سر گنج
    اندر صف مجلس به «بگير» و به «ببر» بر
  • کم نگردد گنج خانه فضلت از بدي ها ما
    تو نکو کاري کن و بدهاي ما را بد مگير
  • يک زمان از گنج دانش وام ناداني بتوز
    با خرد يک تک برآ بر مرکب همت بتاز
  • هم گنج داري هم خدم بيرون چه از کتم عدم
    بر فرق آدم نه قدم بر بال عالم زن علم
  • گنج اگر خواهي که يابي ابتدا با رنج ساز
    چون مکان اندر جهان شد ديده کوته بين مکن
  • نه ز رنج کوه کندن رنج طاعت هست بيش
    نه کمست از کان که گنج بهشت ذوالمنن
  • پيش بحر علم تو هر بحر چون جعفر بود
    چه عجب گر بخشدت شه گنج زر جعفري
  • ديوان سيف فرغاني

  • بحر لطفي و ز اوصاف تو بر روي تو موج
    گنج حسني و بر اطراف تو از زلف تومار
  • از بهر مال قارون چون گنج در زمين شد
    بر چرخ چارم آمد عيسي ز بي عيالي
  • مردم بي عشق مارند و جهان ويرانه يي
    دل بعشق آباد کن تا گنج اين ويران شوي
  • چون جان گرفت سکه مهرت چو زر بر تو
    اي گنج حسن اين دل ويران چه قدر دارد
  • از گل سيمين که باد از دست شاخ افشانده است
    بر سر گنج است گويي سرو را پا در بهار
  • تو زر لطف کني بخش و چو من درويشي
    آخر اي گنج گهر با دل ويران اينجاست
  • دل گنج زرست او را در بسته همي دارم
    دست آن تو زر بستان حکم آن تو در بشکن
  • يکدرم از خاک کويت به زصد گنج است وي را
    کار اين گوهر ازآن زرهاي ديناري نيايد
  • گنج گوهر چون زبان اندر دهان يابد کجا
    تنگ دستي چون من آن لب را بدندان آورد
  • ديوان شاه نعمت الله ولي

  • نقد گنج عشق او در کنج دل ما ديده ايم
    اين چنين گنجي طلب مي کن زما، داريم ما
  • تا ابد گنج غمش در دل ما خواهد بود
    زانکه گنجش ز ازل در دل ويرانه ماست
  • گنج عشق اوکه در عالم نمي گنجد همه
    از دل ما جو که جايش در دل ويران ماست
  • گنجينه اي است ظاهر و گنجي است باطنش
    سيد ز جان و دل به چنين گنج طامع است
  • سخن از گنج وطلسم ار بکنم عيب مکن
    عشق گنجي است که در کنج دل ويران است
  • بي درد دل اي دوست دوا را نتوان يافت
    بي رنج فنا گنج بقا را نتوان يافت
  • آن گنج کنت کنزا ميجو ز هر چه يابي
    اسماي حق تعالي در شيخ و شاب بنگر
  • آن گنج کنت کنزا از اين و آن طلب کن
    اسماي حق تعالي در شيخ و شاب بنگر
  • نقد گنج عشق او در کنج دل ما يافتيم
    اين سعادت بين که آن گم کرده را وا يافتيم
  • نقد عشق تو بود گنجي و دل ويرانه اي
    گنج اگر خواهي بجو کنج دل ويران من
  • در دل من عشق او گنجي است در ويرانه اي
    گنج اگر خواهي بجو کنج دل ويران من
  • صاحب نظر داني که کيست ياري که باشد اهل دل
    گنج محبت يافته کنج دل ويران من
  • گنج پنهان بود پيدا کرده است بر بي نوا
    پادشاه از لطف خود با بي نوا در ساخته
  • چو خوش گنجي است عشق او که در عالم نمي گنجد
    چنين گنج ار کسي جويد نشانش کنج ويران ده
  • دواي دردمندان را ز گنج کنج دل مي جو
    که درد عشق او گنجي است دل کنجي است ويرانه
  • آن گنج که مخفي بود از عالم و از آدم
    پيدا شده است بر من و من محرم آن گنجم
  • گزيده غزليات شهريار

  • چه سال ها که خزيدم به کنج تنهايي
    که گنج باشم و بي نام و بي نشان مانم
  • کشکول شيخ بهايي

  • که کرد اين که تو کردي به ضعف همت وراي
    ز گنج خانه شده، خيمه برخراب زده
  • ديوان صائب

  • خازن گنج گهر را دور باشي لازم است
    نيست ممکن کوه را تيغ از کمر باشد جدا
  • بر سر گنج است صائب پاي من، تا کرده ام
    چون صدف گنجينه گوهر، کف افسوس را
  • (نان ما را شرم در درياي خون انداخته است
    گنج ها نقصان ز شرم نارسا داريم ما)
  • گر چه ما را نيست بر روي زمين ويرانه اي
    خانه ها چون گنج در زير زمين داريم ما
  • کليد گنج شو، نه قفل در، ارباب حاجت را
    که ماري مي شود هر چين که داري بر جبين اينجا
  • ز زندان نيست پروا عشق را، معشوق اگر باشد
    به بوي گنج در خاک است استقرار، قارون را
  • نميرد هر که با معشوق هر يک پيرهن باشد
    وصال گنج دارد زنده زير خاک قارون را
  • بحر و کان در نظرم چشم ترست و لب خشک
    رفته تا پاي به گنج از دل خرسند مرا
  • بي طاقتي است قسمت منعم ز جمع مال
    از گنج پيچ و تاب بود رزق مار را
  • رسيد هر که درين خاکدان به گنج قناعت
    چو مور، زير زمين برد عيش روي زمين را
  • در گوشه ويرانه است گنج گهري گر هست
    در بي سر و ساماني است پنهان سر و سامان ها
  • مي زنم چون مار نعل واژگون از پيچ و تاب
    ورنه گنج عافيت در زير پاي دردهاست