2229 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.

ديوان سعدي

  • تنم بپوسد و خاکم به باد ريزه شود
    هنوز مهر تو باشد در استخوان اي دوست
  • به دود آتش ماخوليا دماغ بسوخت
    هنوز جهل مصور که کيميايي هست
  • به خاک پات که گر سر فدا کند سعدي
    مقصرست هنوز از اداي احسانت
  • مرا سخن به نهايت رسيد و فکر به پايان
    هنوز وصف جمالت نمي رسد به نهايت
  • ز چشم خلق فتادم هنوز و ممکن نيست
    که چشم شوخ من از عاشقي حذر گيرد
  • بسوخت سعدي در دوزخ فراق و هنوز
    طمع از وعده ديدار بر نمي گيرد
  • گل برچنند روز به روز از درخت گل
    زين گلبنان هنوز مگر گل نچيده اند
  • سواران حلقه بربودند و آن شوخ
    هنوز از حلقه ها دل مي ربايد
  • هنوز با همه بدعهديت دعاگويم
    بيا و گر همه دشنام مي دهي شايد
  • شراب وصل تو در کام جان من ازليست
    هنوز مستم از آن جام آشنايي باز
  • امشب مگر به وقت نمي خواند اين خروس
    عشاق بس نکرده هنوز از کنار و بوس
  • حريف را که غم جان خويشتن باشد
    هنوز لاف دروغست عشق جانانش
  • اگر چه مهر بريدي و عهد بشکستي
    هنوز بر سر پيمان و عهد و سوگندم
  • مرا به هيچ بدادي خلاف شرط محبت
    هنوز با همه عيبت به جان و دل بخريدم
  • از قفا سير نگشتم من بدبخت هنوز
    مي روم وز سر حسرت به قفا مي نگرم
  • هنوز قصه هجران و داستان فراق
    به سر نرفت و به پايان رسيد طومارم
  • تا به کدام آبروي ذکر وصالت کنيم
    شکر خيالت هنوز مي نتوان توختن
  • گذشت بر من از آسيب عشقت آن چه گذشت
    هنوز منتظرم تا چه حکم فرمايي
  • ز حد گذشت جدايي ميان ما اي دوست
    هنوز وقت نيامد که بازپيوندي
  • هنوز در دلت اي آفتاب رخ نگذشت
    که سايه اي به سر يار مهربان آري
  • هنوز با همه بدعهديت دعاگويم
    که گر به قهر براني به لطف بنوازي
  • عمرم به آخر آمد عشقم هنوز باقي
    وز مي چنان نه مستم کز عشق روي ساقي
  • اگر هزار الم دارم از تو در دل ريش
    هنوز مرهم ريشي و داروي المي
  • تفاوتي نکند گر ترش کني ابرو
    هزار تلخ بگويي هنوز شيريني
  • صلحست ميان کفر و اسلام
    با ما تو هنوز در نبردي
  • بس در طلب تو ديگ سودا
    پختيم و هنوز کار ما خام
  • آن شوخ سرش را ببريدند و هنوز
    استاده بد و زبان درازي مي کرد
  • هنوز بوي محبت ز خاکم آيد اگر
    جدا شود به لحد بند بندم از ترکيب
  • ندانم از پي چندين جفا که با من کرد
    نشان مهر وي اندر دلم چراست هنوز؟
  • به راز گفتم با دل، ز خاطرش بگذار
    جواب داد فلاني ازان ماست هنوز
  • چو مرده باشم اگر بگذرد به خاک لحد
    به بانگ نعره برآيد که جان ماست هنوز
  • عداوت از طرف آن شکسته پيمانست
    وگرنه از طرف ما همان صفاست هنوز
  • کجاست خانه قاضي که در مقالت عشق
    ميان عاشق و معشوق ماجراست هنوز
  • نيازمندي من در قلم نمي گنجد
    قياس کردم و ز انديشه ها و راست هنوز
  • مواعظ سعدي

  • زمين چندي بخورد از خلق و چندي
    هنوز از کبر سر بر آسمانند
  • مقام صالح و فاجر هنوز پيدا نيست
    نظر به حسن معادست نه به حسن معاش
  • راه نوميدي گرفتم رحمتم دل مي دهد
    کاي گنه کاران هنوز اميد عفوست از کريم
  • شرابي در ازل درداد ما را
    هنوز از تاب آن مي در خماريم
  • دارالشفاي توبه نبستست در هنوز
    تا درد معصيت به تدارک دوا کنيم
  • اين هنوز اول آزار جهان افروزست
    باش تا خيمه زند دولت نيسان و ايار
  • شاخها دختر دوشيزه باغ اند هنوز
    باش تا حامله گردند به الوان ثمار
  • نيک بسيار بگفتيم درين باب سخن
    و اندکي بيش نگفتيم هنوز از بسيار
  • حکايت اينهمه گفتيم و همچنان باقيست
    هنوز باز نکرديم دوري از طومار
  • اگر در سخن اينجا که هست دربندم
    هنوز باز نکرديم دوري از طومار
  • پناه ملت حق تا چنين بزرگانند
    هنوز هست رسول خداي را انصار
  • هنوز کوس بشارت تمام نازده بود
    که تهنيت به ديار عرب رسيد و عجم
  • کسان ذخيره دنيا نهند و غله او
    هنوز سنبله باشد که رفت در ميزان
  • نقش ديوار خانه اي تو هنوز
    گر همين صورتي و القابي
  • جاي گريه ست بر مصيبت پير
    تو چو کودک هنوز لعابي
  • بعد از هزار سال که نوشيروان گذشت
    گويند ازو هنوز که بودست عادلي
  • چو لشکري که به گوش آيدش نداي رحيل
    که خيمه برکن و آخور هنوز خنگ نبست
  • گر آفتاب فرو شد هنوز باکي نيست
    تو را که سايه بوبکر سعد زنگي هست
  • چو ماه دولت بوبکر سعد افل شد
    طلوع اختر سعدش هنوز جان مي داد
  • هنوز داغ نخستين درست ناشده بود
    که دست جور زمان داغ ديگرش بنهاد
  • هزار سال به اميد تو توانم بود
    اگر مراد برآيد هنوز باشد زود
  • کو هنوز از تن مسکين سر مويي نازرد
    تو به ناداني تعجيل سرش را ببري
  • گر بر سر پيکان برود طالب دوست
    حقا که هنوز منت دوست بروست
  • آن گل که هنوز نو به دست آمده بود
    نشکفته تمام باد قهرش بربود
  • بوستان سعدي

  • بلند آسمان پيش قدرت خجل
    تو مخلوق و آدم هنوز آب و گل
  • بمانده ست با دامني گوهرم
    هنوز از خجالت سر اندر برم
  • کله گوشه بر آسمان برين
    هنوز از تواضع سرش بر زمين
  • اگر تيغ دورانش انداخته ست
    نه شمشير دوران هنوز آخته ست؟
  • هنوز از پيش تازيان مي دويد
    که جو خورده بود از کف مرد وخويد
  • زر اندر کف مرد دنيا پرست
    هنوز اي برادر به سنگ اندرست
  • هنوز آن حديثم به گوش اندرست
    چو قيدش نهادند بر پاي و دست
  • هنوز آنچه گفت از بدم اندکي است
    از آنها که من دانم اين صد يکي است
  • کساني که فعلت پسنديده اند
    هنوز از تو نقش برون ديده اند
  • هنوز ار سر صلح داري چه بيم؟
    در عذرخواهان نبندد کريم
  • هنوز از بت آلوده رويش به خاک
    که کامش برآورد يزدان پاک
  • گلستان سعدي

  • عمر برفست و آفتاب تموز
    اندکي ماند و خواجه غره هنوز
  • درياي فراوان نشود تيره بسنگ
    عارف که برنجد تنک آب است هنوز
  • امشب مگر بوقت نميخواند اين خروس
    عشاق بس نکرده هنوز از کنار و بوس
  • ديوان سلمان ساوجي

  • مکن قصد کسي کز بعد چندين سال در عالم
    هنوز امروز بر دارست نقش قاصد دارا
  • قد بنفشه چرا شد خميده چون امروز
    هنوز غره عهد نبات بستان است
  • کانکس که کرد در حق دارا بدي هنوز
    نقاش نقش او همه بردار مي کند
  • «شايد که بعد خدمت سي سال در عراق
    نانم هنوز خسرو مازنداران دهد»
  • قاروره سپهر زتاب درون خلق
    دارد هنوز گونه نارنج و عکس تار
  • رفتند رفيقان و رسيدند به منزل
    در خواب غروري تو هنوز، اي دل غافل!
  • دميد صبح مشيت رسيد روز اجل
    ولي هنوز من از جهل در شب تارم
  • چشمم به مدح خاک درت کرد ترزبان
    اينک هنوز مي چکد آب از دهان چشم
  • گل ز بلبل، روي مي پوشد هنوز
    اي صبا! برخيز و بردار اين حجاب
  • اگر چه آخر روزست و راه منزل، دور
    هنوز اگر قدمي مي نهي، به هنگام است
  • رسيد شام اجل، بر در سراي امل
    ولي چه سود! که سلمان هنوز، بربام، است
  • نگارم رفت و چشمم ماند، در راه
    ولي اشکم هنوز از پي، روان است
  • دلم زباده دور الست، رنگي يافت
    هنوز بويي از آن باده، در مشام من است
  • چشم مستت ديده ام، روزي، وزان مستي هنوز
    در خرابات مغان، سلمان، خراب، افتاده است
  • ساقي قدح به مردم هشيار ده، که من
    دارم، هنوز، نشوه اي از ساغر الست
  • چو سر زخاک برآرم هنوز چون صبحدم
    صفاي مهر تو تابنده از جبين باشد
  • صوفي هنوز صافي رندان نخورده است
    ساقي براي او قدحي زين سبو ببر
  • روزي از چوگان زلف دوست تابي ديده ام
    لاجرم چون گوي مي گرديم سرگردان هنوز
  • همچنان سوداي زلفت مي دهد تشويش دل
    همچنان خطت تصرف مي کند در جان هنوز
  • رهروان عشق در بيداي سودايت به سر
    سالها رفتند و پيدا نيستش پايان هنوز
  • خون کرد دلم را غم يک روز فراقش
    خوش باش هنوز اي دل سرگشته کجايي؟
  • با چنين نعمت که خواهد ماند تا دور ابد
    شرمساري مي برم حقا هنوز از خدمتت
  • خجسته راي تو گويي ز روي لطف هنوز
    نظر به حال پريشان ما نخواهد کرد
  • مير مسعود پير گشت و هنوز
    همچو اطفال کعب مي بازد
  • هنوز گردنم از بار نعمتت پست است
    وگرنه هم سوي شکرت بر آرمي گردن
  • ما از ازل آمديم سرمست
    زان باده هنوز نشؤه اي هست
  • آن نامور کجاست که دارد بر آسمان
    روي قمر هنوز نشان سنان او
  • چندان بخورم باده که چون خاک شوم
    اين کاسه سر هنوز پر باده بود