نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
2229 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.
ديوان امير خسرو
کاروان دوستان بسيار بگذشت و
هنوز
بين کزين ره چند ازينسان کاروان خواهد گذشت
سوزش سينه من ديد و کنارم نگرفت
که
هنوز
اين تن بد روز تب هجران داشت
خسرو مسکين ازو شهره هر کوي شد
وان دل او را
هنوز
راز ندانم که چيست
خسرو به يک نظاره رويش ز دست شد
وين ديده را
هنوز
تمناي ديگرست
رخ چو آب حيات تو آب بنده بريخت
هنوز
دوستي بنده هم بر آن آب ست
هزار جان مقدس شدند خاکستر
هنوز
پختن سودات از آدمي خام است
جان ببردي و خوش
هنوز
نه اي
دست بر دل نه اين زمان که تراست
درونم پر از يار گشت و
هنوز
ازان سو که يارست بيگانگي ست
هنوز
مي کشدم دل به زلفت، ار چه مرا
هزار گونه گشايش ازان کشيده شده ست
هنوز
تاز رخت بشکفد گلم باري
خراش يافت دل از خار خار آمدنت
پرير بر سر بامش بديدم و گفتم
هنوز
بر سر بام من آفتابي هست
هنوزت ناز گرد چشم خواب آلود مي گردد
هنوز
از تو شکيب عاشقان نابود مي گردد
من اندر خاک ميدانش لگدکوب ستم گشتم
هنوز
آن شهسوار من سر جولانگري دارد
هنگام سحر کشيده گيسو
شب رفت،
هنوز
مه به جا بود
بوالعجب شد کار من از ناله زارم،
هنوز
من درين غم ناله هاي بوالعجب خواهم کشيد
دل من ببرد زلفش، جگرم نجست چشمش
تو مباش غافل، اي جان، که
هنوز
کار دارد
تو شبانه مي نمايي، به برکه بوده اي شب؟
که
هنوز
چشم مستت اثر خمار دارد
به وفاداري او گشت تنم خاک و
هنوز
نکهت دوستي او ز کفن مي آيد
جان جهاني از رخ او کشته شد،
هنوز
ديوانه خلق ديدن آن رو چه مي رود؟
نزديک شد هلاکت خسرو ز دوريت
در کار او
هنوز
، چه تقصير مي رود؟
باران اشک خانه چشمم خراب کرد
دستم
هنوز
زير زنخدان ستون شود
دل را بسوختي و
هنوز
از براي تو
سوگند مي خورد که به آتش درون شود
چشمش هزار قلب شکست، از مژه
هنوز
لشکر کشد که بر دل بدخوي من زند
ز خون ديده نوشتم هزار نامه درد
هنوز
قصه اندوه من، به سر نرسيد
گذشت بر دلم اندوه صد هزار قياس
هنوز
اين شب هجر مرا سحر نرسيد
شوم فداي جمالي که گر هزاران سال
کنم نظاره،
هنوز
آرزو به جا باشد
زبان نماند، ز نامت
هنوز
سيري نيست
دريغ خسرو مسکين که يک زبان دارد
درونه خون شد و سختي جان من بنگر
که دل
هنوز
شکيبا نمي توانم کرد
خيال وي رسنم بسته در گلو مي گشت
هنوز
دل به سوي زلف تو کشانم بود
داد خسرو به عشق جان و
هنوز
داد مردان پاکباز نداد
چون
هنوز
آن نگار شهر آشوب
بر سر ماجراست، چتوان کرد؟
زمي هاي دوشينه مستم
هنوز
ميي کز دو چشم جگرزاي بود
هنگام برگ ريز حياتم شد و
هنوز
زان نوبهار حسن صبايي نمي رسد
چرا نمردم در زير پاي گلگونش
هنوز
از دلم اين خارخار مي نرود
شهيد عشق که آلوده شد به خون کفنش
در آفتاب قيامت
هنوز
تر باشد
تنم ز هجر دو تا شد،
هنوز
زخم مزن
مرا که چنگ شکستم براي ساز مگير
دلبر از کوي محبت پا اگر بيرون نهاد
من به دست نااميدي سرنمي خارم
هنوز
ملک دل کردي خراب از تيغ کين
واندر اين ويرانه سلطاني
هنوز
هر دو عالم قيمت خود گفته اي
نرخ بالا کن که ارزاني
هنوز
خون کس يارب نگيرد دامنت
گر چه در خون ناپشيماني
هنوز
ما ز گريه چون نمک بگداختيم
تو به خنده شکرستاني
هنوز
جان ز بند کالبد آزاد گشت
دل به گيسوي تو زنداني
هنوز
پيري و شاهد پرستي ناخوش است
خسروا، تا کي پريشاني
هنوز
عمرم به آخر آمد و روزم به شب رسيد
مستي و بت پرستي من همچنان
هنوز
آهنگ کرده سوي بتان جان کمترين
کافر دلان حسن درون سوي جان
هنوز
صد غم رسيد و مرگ هنوزم نمي رسد
صد کعبه رفت و مهر دلم رايگان
هنوز
عالم تمام پر ز شهيدان خفته گشت
ترک مرا خدنگ بلا در کمان
هنوز
بيدار مانده شب همه خلق از نفير من
وان چشم نيم مست به خواب گران
هنوز
هر دم کرشمه هاي وي افزون و آنگهي
خسرو ز بند او به اميد امان
هنوز
اي طبيب مهربان، چون رنجه فرمودي قدم
از سر بالين من مگذر که بيمارم
هنوز
صفحه قبل
1
...
6
7
8
9
10
...
45
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن