2229 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.

شاهنامه فردوسي

  • چو دي رفت و فردا نيامد هنوز
    نباشم ز انديشه امروز کوز
  • هنوز اين گرانمايه بيدار بود
    که با او به راه اندرون يار بود
  • نه مردي هنوز اي پسر کودکي
    روا باشد ار شيرمادر مکي
  • ديوان خاقاني

  • از موج غم نجات کسي راست کو هنوز
    بر شط کون و فرضه عالم نيامده است
  • هست ديگ هوست خام هنوز
    خامي آن ز دم سرد من است
  • در کتم عدم هنوز موقوف است
    آن سينه که سوزش تو را شايد
  • از مکن گفتن زبانم موي شد
    او هنوز از جور موئي کم نکرد
  • تو هنوز از جهان نزاده بدي
    کز تو آوازه در جهان افتاد
  • ايزد نيافريد هنوز آن دل
    کاندر جهان درآمد و خرم شد
  • خاک هر پي خون توست از کوي يار
    پي ز کوي يار نگسستي هنوز
  • در سر کار هوا شد دين و دل
    هم نظر زان کار نگسستي هنوز
  • تن چو جان از ديده ناديدار ماند
    ديده ز آن ديدار نگسستي هنوز
  • بر سر بازار عشق آبت برفت
    پاي ز آن بازار نگسستي هنوز
  • تاختي بر اسب همت سال ها
    تنگ آن رهوار نگسستي هنوز
  • رشته جانت ز غم يک تار ماند
    شکر کن کان تار نگسستي هنوز
  • پشت من از زبان شکسته شکست خورد
    خردي هنوز طفل زبان دان کيستي
  • مرا نمودي کاي پاي بست محنت ما
    به غم مباش که ما را هنوز بر يادي
  • پرير نوبت حج بود و مهد خواجه هنوز
    از آن سوي عرفات است چشم بر فردا
  • طفلي هنوز بسته گهواره فنا
    مرد آن زمان شوي که شوي از همه جدا
  • بر نامده سپيده صبح ازل هنوز
    کو بر سيه سپيد ازل بوده پيشوا
  • هنوز آن مهر بر درج رحم داشت
    که جان افروز گوهر گشت پيدا
  • يا مگر راست مي کند کژ من
    که مرا از کژي هنوز اثر است
  • چرخ و انجم پلاس شام هنوز
    بر پرند سحر ندوخته اند
  • گيسوان بافته چون خوشه چه داريد هنوز
    بند هر خوشه که آن بافته تر بگشاييد
  • اين پيرزن هنوز عروس کرم نزاد
    پس سر چرا به خطبه اين زن درآورم
  • خاقانيا هنوز نه اي خاصه خداي
    با خاصگان مگو که مجارا برآورم
  • تات ز هستي هنوز ياد بود کفر و دين
    بتکده را شرط نيست بيت حرم داشتن
  • در دبيرستان خرسندي نوآموزي هنوز
    کودکي کن دم مزن چون مهر داري بر زبان
  • تو کي شناسي اين چه معماست چون هنوز
    ابجد نخوانده اي به دبستان صبح گاه
  • سنبلستان خطم خشک نگشته است هنوز
    به من آئيد که آهوي ختائيد همه
  • هنوز اسفنديار من نرفت از هفت خوان بيرون
    هنوزش در دژ روئين عروسانند زنداني
  • اگرچه اسب سخن زير ران خاقاني است
    هنوز داغ به نام تو است رانش را
  • هنوز عهد مقامات مهدي ار نرسيد
    امير عادل قائم مقام او زيبد
  • جوي دل رفته دار خاقاني
    که آب دولت هنوز خواهد بود
  • سرد است هوا هنوز خورشيد
    بر کوه دواج از آن برانداخت
  • در کمين شرق زال زر هنوز
    پر عنقا ديدبان بنمود صبح
  • چون مني را مگو که مثل کم است
    مثل من خود هنوز در عدم است
  • ز آن بر که بادريسه هنوز نخسته بود
    اي بادريسه چشم بگو تا چه خواستي
  • رفت چون دود و دود حسرت او
    کم نشد زين بزرگ دوده هنوز
  • داديم ز دست پيل بالا زر و سيم
    هم دست مراد زير سنگ است هنوز
  • ديوان خواجوي کرماني

  • بخاک پاي شما کانزمان که خاک شوم
    هنوز بر نکنم دل ز خاک پاي شما
  • با تو يکتاست هنوز اين دل شوريده من
    چون سر زلف کژت قامتم ار زانک دوتاست
  • گفت خيال تو که خواجو هنوز
    عاشق و سرگشته و حيران ماست
  • خواجو که رفت در سر جور و جفاي تو
    جانش هنوز بر سرمهر و وفاي تست
  • زخون ديده فرهاد پاره هاي عقيق
    هنوز بر کمر کوهسار بسيارست
  • ديشب بخواب زلف خوشت را کشيده ام
    زانم هنوز رشته جان در کشاکشست
  • چگونه گوش توان کرد پند صاحب هوش
    مرا که قول مغني هنوز در گوشست
  • هنوز در سر فرهاد شور شيرينست
    اگر چه رفت بتلخي و جان شيرين داد
  • آدم هنوز خاک وجودش غبار بود
    کو را هواي جنت اعلي پديد شد
  • اگر ز تربت من سر برآورد خاري
    هنوز در دلم آن خار خار خار کند
  • هنوز نازده منصور تخت بر سر دار
    بخون ديده او پاي دار مي شويند
  • هيچ دل سوخته کام دل شوريده نيافت
    زان عقيق لب در پوش گهر پاش هنوز
  • باش تا نقش ترا سجده کند لعبت چين
    زانکه فارغ نشد از نقش تو نقاش هنوز
  • تا دلم صيد نگشتي بکمند غم عشق
    سنبلت سلسله بر گل نزدي کاش هنوز
  • گرچه فرهاد نماندست وليکن ماندست
    شور لعل لب شيرين شکر خاش هنوز
  • چند گوئي که شدي فتنه رويم خواجو
    نشدم در غمت افسانه او باش هنوز
  • عاقبت فاش شود سر من از شور غمت
    گر به شيدائي و رندي نشدم فاش هنوز
  • دوش مي گفتي که چشم ناتوانم خوشترست
    خوشترست اما منش بيمار مي يابم هنوز
  • تا نپنداري که بنشست آتش منصور از آنک
    سوز عشقش همچنان از دار مي يابم هنوز
  • همچو خسرو جان شيرين باختم در راه عشق
    ليک در دل حسرت دلدار مي يابم هنوز
  • ماه کنعانم برفت از کلبه احزان ولي
    عکس رويش بر در و ديوار مي يابم هنوز
  • اول شب بود کان يار از شبستانم برفت
    وز نسيم صبح بوي يار مي يابم هنوز
  • جز نسيمي کان به چين زلف او بگذشت دوش
    دامنش پر نافه تاتار مي يابم هنوز
  • گر چه خواجو شد مقيم خانقاه اما مدام
    خلوتش در خانه خمار مي يابم هنوز
  • ز خاکم آتش عشقت هنوز شعله زند
    چو بگذري بسر خاک من پس از صد سال
  • با رخت هر که ماه مي طلبد
    نيست در عاشقي هنوز تمام
  • اگر بآب حياتم هزار بار برآرند
    هنوز سوخته آتش سنان تو باشم
  • هنوز دعوي منصور همچنان باقيست
    چرا که لاف انا الحق ز دار مي شنوم
  • چو روز حشر مرا از لحد برانگيزند
    هنوز شعله زند آتشم ز عظم رميم
  • به حق صحبت و ياري که چون شوم در خاک
    بود هنوز مرا ميل صحبت ياران
  • موي رويم سپيد گشت و هنوز
    مي کشد خاطرم به زلف سياه
  • هنوز تشنه آن لعل آبدار توام
    ز چشمم ار چه ز سر برگذشت سيلابي
  • يک سر موي تو گر زانکه بصد جان عزيز
    همچو يوسف بفروشند هنوز ارزاني
  • در تنگناي کفر فرو مانده ئي هنوز
    وانگه فضاي عالم ايمان طلب کني
  • ديوان رودکي

  • هنوز با مني و از نهيب رفتن تو
    به روز وقت شمارم، به شب ستاره شمارم
  • ديوان رهي معيري

  • چون خاک پست گشتم و از بخت بد هنوز
    بر پاي بوس او نبود دسترس مرا
  • دوران شب ز بخت سياهم بسر رسيد
    نگشوده تاري از خم گيسوي او هنوز
  • از من رميد و جاي به پهلوي غير کرد
    جانم نيارميده به پهلوي او هنوز
  • دردا که سوخت خار و خس آشيان ما
    نگرفته خانه در چمن کوي او هنوز
  • روزي فکند يار نگاهي بسوي غير
    باز است چشم حسرت من سوي او هنوز
  • يکبار چون نسيم صبا، بر چمن گذشت
    ميآيد از بنفشه گل، بوي او هنوز
  • روزيکه داد دل به گل روي او، رهي
    مسکين نبود باخبر از خوي او هنوز
  • گفتم: که بعد از آنهمه دلها که سوختي
    کس ميخورد فريب تو؟ گفتا هنوز هم
  • روزگاري پا کشيد آن تازه گل از دامنم
    گل بدامن ميفشاند، اشک خونينم هنوز
  • گرچه سرتاپاي من مشت غباري بيش نيست
    در هوايش چون نسيم از پاي ننشينم هنوز
  • سيمگون شد موي و غفلت همچنان برجاي ماند
    صبحدم خنديد و من در خواب نوشينم هنوز
  • خصم را از ساده لوحي دوست پندارم، رهي
    طفلم و نگشوده چشم مصلحت بينم هنوز
  • ز آشنائي ما عمرها گذشت و هنوز
    بديده منت آن جلوه نخستين است
  • چو برق ميروي از آشيان ما، به کجا؟
    هنوز مشت خسي، بهر سوختن باقي است
  • دمي نشستي و رفتي، ولي به محفل ما
    هنوز بوي گل و عطر ياسمن باقي است
  • هنوز گردش چشمي نبرده از هوشت
    که ياد خويش هم از دل شود فراموشت
  • هنوز گردش چشمي نبرده از هوشت
    که ياد خويش هم از دل شود فراموشت
  • هنوز گردش چشمي نبرده از هوشت
    که ياد خويش هم از دل شود فراموشت
  • ديوان سعدي

  • بر سر خشمست هنوز آن حريف
    يا سخني مي رود اندر رضا
  • هنوز با همه دردم اميد درمانست
    که آخري بود آخر شبان يلدا را
  • پيام من که رساند به يار مهرگسل
    که برشکستي و ما را هنوز پيوندست
  • که با شکستن پيمان و برگرفتن دل
    هنوز ديده به ديدارت آرزومندست
  • جان مي روم که در قدم اندازمش ز شوق
    درمانده ام هنوز که نزلي محقرست
  • اگر هزار غمست از جفاي او بر دل
    هنوز بنده اويم که غمگسار منست
  • به خواب دوش چنان ديدمي که زلفينش
    گرفته بودم و دستم هنوز غاليه بوست