نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
2229 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.
زبور عجم اقبال لاهوري
از سر تيشه گذشتن ز خردمندي نيست
اي بسا لعل که اندر دل سنگ است
هنوز
باش تا پرده گشايم ز مقام دگري
چه دهم شرح نواها که بچنگ است
هنوز
نقش پرداز جهان چون بجنونم نگريست
گفت ويرانه بسوداي تو تنگ است
هنوز
هوس
هنوز
تماشاگر جهانداري است
دگر چه فتنه پس پردهاي زنگاري است
گشاي چهره که آنکس که لن تراني گفت
هنوز
منتظر جلوه ي کف خاک است
چو موج مي تپد آدم بجستجوي وجود
هنوز
تا به کمر در ميانه ي عدم است
ساز خاموشم نواي ديگري دارم
هنوز
آنکه بازم پرده گرداند پي آنم بريد
پيام مشرق اقبال لاهوري
هر دو خنجر صبح خند، آئينه فام
او برهنه من
هنوز
اندر نيام
از آن صهبا که جان ما برافروخت
هنوز
اندر سبوي ما نمي هست
ز سوهان قضا هموار گردد
هنوز
از پيکر گل ناتمام است
چه غم گر يک جهان گم شد ز چشمم
هنوز
اندر ضميرم صد جهان است
بگير امروز را محکم که فردا
هنوز
اندر ضمير روزگار است
هنوز
اين راز بر من ناگشود است
که چشمم آنچه بيند هست يا نيست
هنوز
از محشر جانم نداند
جهان را با نگاه من نديد است
هنوز
از بند آب و گل نه رستي
تو گوئي رويم و افغانيم من
هنوز
همنفسي در چمن نمي بينم
بهار مي رسد و من گل نخستينم
تو نه شناسي
هنوز
شوق بميرد ز وصل
چيست حيات دوام؟ سوختن ناتمام
گمان مبر که سرشتند در ازل گل ما
که ما
هنوز
خياليم در ضمير وجود
نواي من به عجم آتش کهن افروخت
عرب ز نغمه ي شوقم
هنوز
بي خبر است
غزل بزمزمه خوان پرده پست تر گردان
هنوز
ناله ي مرغان نواي زير لبي است
اي فلک چشم تو بيباک و بلا جوست
هنوز
مي شناسم که تماشاي دگر مي خواهي
اگر چه تيشه ي من کوه را ز پا آورد
هنوز
گردش گردون بکام پرويز است
دلم
هنوز
تقاضاي جستجو دارد
قدم بجاده ي باريک تر ز مو زده ام
جاويد نامه اقبال لاهوري
محکماتش زنده رود وانمودي از کتاب
هست آن عالم
هنوز
اندر حجاب
خيزد از وي شعله هاي سينه سوز
با مزاج تو نمي سازد
هنوز
من نديدم چهره ي معني
هنوز
آتشي داري اگر ما را بسوز
يا ز نور مصطفي او را بهاست
يا
هنوز
اندر تلاش مصطفي است
خطه ئي هر جلوه اش گيتي فروز
در ميان خاک و خون غلطد
هنوز
کي شب هندوستان آيد بروز
مرد جعفر زنده روح او
هنوز
رفت سلطان زين سراي هفت روز
نوبت او در دکن باقي
هنوز
اي ترا دادند حرف دل فروز
از تپ اشک تو مي سوزم
هنوز
لاله را گفتم يکي ديگر بسوز
گفت راز ما نمي داني
هنوز
ارمغان حجاز اقبال لاهوري
هنوز
اسلام او زنار دار است
حرم چون دير بود او برهمن بود
هنوز
از جوش طوفاني که بگذشت
نياسود است موج گوهر من
نصيب او
هنوز
آن ها و هو نيست
که او در انتظار آدمي هست
بخاک ما دلي در دل غمي هست
هنوز
اين کهنه شاخي را نمي هست
هنوز
اندر جهان آدم غلام است
نظامش خام و کارش ناتمام است
نه پنداري که رست از بند افرنگ
هنوز
اندر طلسم او اسير است
مجموعه اشعار اقبال لاهوري
بشنود مردي که صاحب جستجوست
نغمه ئي را کو
هنوز
اندر گلوست
صد جهان باقي است در قرآن
هنوز
اندر آياتش يکي خود را بسوز
در بيابان مثل چوب نيم سوز
کاروان بگذشت و من سوزم
هنوز
ديوان امير خسرو
گفتي افتاده به مان بردر من، چون خيزم؟
خاک ناخورده
هنوز
اين سر و پهلوي مرا
گذشت عمر و
هنوز
از تقلب و سودا
نشسته ام مترصد ميان خوف و رجا
هنوز
ايمان و دين بسيار غارت کردني داري
مسلماني بياموز آن دو چشم نامسلمان را
رخت صبوري تمام سوخته شد سينه را
شعله فروزان
هنوز
آتش ديرينه را
دل خط و وام دادمت، هوش و خرد سپردمت
جانست
هنوز
دادني، پاره مکن قباله را
من امشب باري از دوري بمردم
هنوز
، اي پاسبان، شب چند مانده ست
تلخي نشنيدم از لبت هيچ
يا خود مي تو
هنوز
قند است
خوابش ديديم دوش و مستيم
کان خواب
هنوز
در سر ماست
زلف تو
هنوز
تابدار است
چشمت به کرشمه در خمار است
صفحه قبل
1
...
5
6
7
8
9
...
45
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن