نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
2229 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.
ديوان بيدل دهلوي
فرشست دستگاه حلاوت بکنج فقر
ني گشته بوريا و شکر ميکشد
هنوز
نشکسته گر درنگ زپرواز دم مزن
عنقا زآشيان تو پر ميکشد
هنوز
تخفيف حرص خواجه نشد پيکر دو تا
اين گاو مرده بار دوخر ميکشد
هنوز
(بيدل) چه گنجها که نشد طعمه زمين
قارون بخاک رفته و زر ميکشد
هنوز
بيتو پيش از اشک شبنم زين گلستان رفته ام
ميدهد گل از شکست رنگ آوازم
هنوز
پيکرم چون اشک در ضبط نفس گرديد آب
مي شمارد عشق چون آينه غمازم
هنوز
زينچمن عمريست گلچين تماشاي توام
دور از آغوش خيالت يک گل اندازم
هنوز
زندگي وصلست اما کو سر و برگ تميز
چون نفس صيدم بفتراکست ميتازم
هنوز
عشق حيرانم غبارم را کجا خواهد شکست
يکقلم پروازم و در جنگل بازم
هنوز
مژده ئي از وصل دارم خانه خالي ميکنم
اي نفس ضبطي که من آينه پردازم
هنوز
رفته ام عمريست زين محفل نواي فرصتم
ساده لوحان رشته مي بندند بر سازم
هنوز
مرده ام اما همان رقص غبارم تازه است
خاک راه کيستم يارب که مي نازم
هنوز
يک قفس قمريست از شور جنون خاکسترم
چون نگه در سرمه هم ميبالد آوازم
هنوز
سوختن از شعله من خامي حسرت نبرد
ديده ام انجام کار و داغ آغازم
هنوز
مشت خاکم تا کجا چرخم به پستي افگند
نقش پا گر افسرم سازد سرافرازم
هنوز
شبنم رم طينتم (بيدل) گر افسردم چه باک
ميرسد بر يکجهان بيطاقتي نازم
هنوز
وفا در هر صفت بي رنگ تأثيري نميباشد
هنوز
از خاک مشتاقان حنائي ميشود پايش
غبار صيدم از صحراي امکان رفته ام اما
هنوز
از خون من دارد رواني آب شمشيرش
ندانم واصل بزم يقين کي ميشود زاهد
هنوز
از سبحه ميلغزد بصد جا پاي ايمانش
نگردانده است اوراق تمنا انتظار من
هنوز
اين چشم قرباني مقشر نيست بادامش
همه زين قاف حيرت صيد عنقا ميکنيم اما
هنوز
از بي نيازي بيضه نشکسته است عصفورش
از طبع دون
هنوز
به پستي نميرسد
گر پا خورد زنقش قدم سرفراز حرص
فضاي شش جهتم پايمال استغناست
هنوز
در خم زنجيرم از جنون غرض
نفس نمانده
هنوز
از ترانه هاي امل
چو دود شمع خموشي بما و من محظوظ
هنوز
شيشه نه ئي نشه عالم دگر است
تفاوت عدم و کم مدان پري تا سنگ
خاکسترم اگر تب شوقت دهد بباد
تبخال را
هنوز
حسابيست با لبم
اين انجمن
هنوز
زآينه غافلست
حرف زبان شمعم و روشن نگفته ام
هنوز
ناله نيم تا رسم بگوش کسي
بصد تلاش نفس آه نارسا شده ام
چو آنموئي که آرد در تصور کلک نقاشش
هنوز
از ناتوانيها بپهلو نيست پهلويم
بداغ ميرسد آهنگ زخم من چو هلال
هنوز
جاده سرمنزل کمال خودم
در غبار خجلتم از تهمت آزادگي
من که چون صحرا
هنوز
از خاک دامان ميکشم
طلب چو کاغذم آتش زد و گذشت اما
هزار آبله دارد
هنوز
رفتارم
در خاک تربتم نفس ميزند غبار
(بيدل)
هنوز
زنده عشقم نمرده ام
شدم خاک وبطوفان رفت اجزاي غبار من
هنوز
از سعي الفت طرف داماني هوس دارم
گرد شکوه وحشتم از نه فلک گذشت
(بيدل)
هنوز
يک علم ايستاده ميکنم
هر برگ گل بعرض من آينه است و من
چون بو
هنوز
در چمن بيمثاليم
شد خاک از انتظار تو چشم تر و
هنوز
قد ميکشد غبار نگه از حواليم
شدم خاک و فرو ننشست طوفان غبار من
هنوز
از پرده ساز عدم ميجوشد آوازم
هنوز
جلوه من در فضاي بيرنگيست
خيالم و بنگه کرده اند زنجيرم
مئي نماند و زخميازه ميکشم قدح امشب
هنوز
تازه دماغ خيال نشه دوشم
گذشته ام برکاب گذشتگان و
هنوز
سراغ خود بقفا بازمانده ميگيرم
گذشت از آسمان چون صبح گرد وحشتم اما
هنوز
افسانه بال قفس فرسوده ميگفتم
غار ياسم بهر طپيدن هزار بيداد مينگارم
بسرمه فرسود خامه اما
هنوز
فرياد مينگارم
برون گرد نمودم اما زاسم دارم غم مسما
هنوز
نقشي زبال عنقا بصفحه باد مينگارم
(بيدل) چو سايه محو زخود رفتنم
هنوز
وحشت بجاست گر همه آرام هم شدم
گردانده ام بذوق خزان صد هزار رنگ
(بيدل)
هنوز
برگ گلي زرد ميکنم
چون شمع گر چه دور حلاوت نمانده است
واميکشد گداز
هنوز
انگبين زمن
شدم خاک و همان آينه دار وحشتم (بيدل)
هنوز
از گرد من طوف غزالان ميتوان کردن
نشانم روشنست اما سر و برگ تسلي کو
هنوز
زکج خراميها کماندار است تير من
هلاکم کرده ئي مپسند از آن فتراک محرومم
هنوز
اين آرزو رنگيست در خون شکار من
از سر کويت غبارم برده اند اما
هنوز
ميطپد هر ذره در ياد طپيدن هاي من
داده ئي مشتي غبارم را بباد اما
هنوز
خاک ميبيزد بفرق عالمي اقبال من
زين قامت خميده صد حرص در رکاب
غافل نيم
هنوز
جوانست پير من
دم تيغ تغافل تا کجا خواهي تنک کردن
هنوز
از گردش آنچشم ميخواهد فسان ابرو
سپند خويش بر آتش زديم و خاک شديم
هنوز
بر لب ما عرض مدعاست گره
محيط شرم بقدر عرق گهر دارد
هنوز
آب نه ئي از حيا چه ميجوئي
زجهان رميدم اما نرهيدم آنقدرها
که
هنوز
همچو صبحم قفسيست بارهائي
چون سحر تا آسمان باليده ئي اما
هنوز
از بهار بي نشان بر خود هوائي ميرسي
ندارد نقشي از غيرت دبستان خودآرائي
زدرد دل چه ميپرسي
هنوز
آينه ميخواني
بخاک راه تو يعني سر فتاده من
هنوز
فرصت نازيست رنجه کن قدمي
بياد جلوه عمري شد نگه مي پرورد (بيدل)
هنوز
از حيرت آينه ام منت کش دامي
هنوز
از چشم حيرانم سفيدي ميکند طوفان
کف از جوش تسلي ميکشد بنياد قرباني
بتيغ قطع نشد انتظار ما (بيدل)
هنوز
نامه سياه است چشم قرباني
بازآ که دارم از نگه واپسين
هنوز
ته جرعه ئي بشيشه رنگ پريده ئي
هر چند خاک من چو سحر باد برده است
دارم
هنوز
رنگ گريبان دريده ئي
ديوان پروين اعتصامي
خون سر و شرار دل فرهاد
سوزد
هنوز
لاله حمرا را
ز ايوان مدائن
هنوز
پيدا
بس قصه پنهان و آشکار است
بپات رشته فکندست روزگار و
هنوز
نه آگهي تو که اين رشته گرفتاريست
عمريست رهنوردي و چون کودکان
هنوز
آگه نه اي که چاه کدام است و ره کدام
گر مست
هنوز
کوره هستي
سرد از چه زنيم مشت بر آهن
تو روي سخت قضا و قدر نديدستي
هنوز
آنچه تو را مينمايد آستريست
هنوزت دل ضعيف و جثه خرد است
هنوز
از چرخ، بيم دستبرد است
تو ز گفتار من بسي بتري
آنچه گفتم
هنوز
مختصر است
هنوز
از شکر نيکيهات شادم
چرا بي موجبي دادي به بادم
هنوز
تازه رسيدي و اوستاد فلک
نگفته بهر تو اسرار باستاني را
باد و برفم بسي بخست و
هنوز
قوت و استقامتم يار است
هنوز
نيک و بد زندگي بدفتر عمر
نخوانده اي و بچشم تو راه و چاه، يکيست
جفاي گرگ، مرا تازگي نداشت،
هنوز
سه زخم کهنه به پهلو و پشت و ران دارم
ديوان حافظ
نداي عشق تو ديشب در اندرون دادند
فضاي سينه حافظ
هنوز
پر ز صداست
بسوخت حافظ و در شرط عشقبازي او
هنوز
بر سر عهد و وفاي خويشتن است
عمريست تا ز زلف تو بويي شنيده ام
زان بوي در مشام دل من
هنوز
بوست
روي تو کس نديد و هزارت رقيب هست
در غنچه اي
هنوز
و صدت عندليب هست
ز حسرت لب شيرين
هنوز
مي بينم
که لاله مي دمد از خون ديده فرهاد
باورم نيست ز بدعهدي ايام
هنوز
قصه غصه که در دولت يار آخر شد
جز قلب تيره هيچ نشد حاصل و
هنوز
باطل در اين خيال که اکسير مي کنند
بهار مي گذرد دادگسترا درياب
که رفت موسم و حافظ
هنوز
مي نچشيد
ساقيا يک جرعه اي زان آب آتشگون که من
در ميان پختگان عشق او خامم
هنوز
در قلم آورد حافظ قصه لعل لبش
آب حيوان مي رود هر دم ز اقلامم
هنوز
شده ام خراب و بدنام و
هنوز
اميدوارم
که به همت عزيزان برسم به نيک نامي
شاهنامه فردوسي
هنوز
آن سپهبد ز مادر نزاد
نيامد گه پرسش و سرد باد
هنوز
از لبت شير بويد همي
دلت ناز و شادي بجويد همي
هنوز
از دهن بوي شير آيدش
همي راي شمشير و تير آيدش
هنوز
آن زمان گستهم خرد بود
به خردي گراينده و گرد بود
هنوز
آن گرامي نداند که جنگ
توان کرد بايد گه نام و ننگ
همي از لبت شير بويد
هنوز
که زد بر کمان تو از جنگ توز
هنوز
از بدي تا چه آيدت پيش
به چرم اندر است اين زمان گاوميش
برفت از پي سود مايه بباد
هنوز
از جوانيش نابوده شاد
جواني
هنوز
اين بلندي مجوي
سخن را بسنج و به اندازه گوي
هنوز
اندرين بد که گردي بنفش
پديد آمد و پيل پيکر درفش
پسر بد يکي خرد شاپور نام
هنوز
از جهان نارسيده به کام
صفحه قبل
1
...
5
6
7
8
9
...
23
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن