نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
2229 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.
شرف نامه نظامي
شنيدم که آن جنبش ديرپاي
هنوز
اندران تخت مانده بجاي
هنوز
آن طلسم برانگيخته
در آن دشت ماندست ناريخته
اقبالنامه نظامي
به گوش اندرش از هواي تموز
نواي چکاوک نيامد
هنوز
هفت اورنگ جامي
کرد ورد نماز امام تمام
وان موسوس
هنوز
در احرام
هست در وي
هنوز
بالقوه
فهي بالفعل غير ممحوه
گفت کين گاو لاغر است
هنوز
مصلحت نيست کشتنش امروز
ناگشته
هنوز
خاطرانديش
کاخر ز فلک چه آيدش پيش
ناگشته
هنوز
اسير ليلي
مي داشت به هر جميله ميلي
نايافته نطق را مجالي
ناگفته
هنوز
حسب حالي
ليکن ز غم عيالمنديش
مي بود آهو
هنوز
بنديش
ننشسته
هنوز
آتش تيز
زد دشنه عرابيم که برخيز
صد نکته
هنوز
بود باقي
زد مرغ ترانه فراقي
نگذشته
هنوز
نوبهارش
در جان ز خزان خليد خارش
عذر گفتند که باقيست
هنوز
چيزي از داده دوشين امروز
دور ناگشته
هنوز
از ديده
ميهمانان کرم ورزيده
شاه و درويش هلالي جغتايي
بنوازندگان عالم گل
که
هنوز
ايمن اند از غم گل
ديوان عرفي شيرازي
شکست شيشه ودرپا خليد وبيخبران
هنوز
ميکده آشوب وعافيت کوشند
زبور عجم اقبال لاهوري
مرا براه طلب بار در گل است
هنوز
که دل به قافله و رخت و منزل است
هنوز
لاله ي اين چمن آلوده ي رنگ است
هنوز
سپر از دست مينداز که جنگ است
هنوز
ديوان امير خسرو
گويم وصل، گوييم رو که
هنوز
چند گه
واي که چون برون برم از دلت اين
هنوز
را
هنوز
آن که نشينيم با تو در سينه ست
هنوز
در دل من آن هواي ديرينه ست
تن پير گشت و آرزوي دل جوان
هنوز
دل خون شد و حديث بتان بر زبان
هنوز
ديوان پروين اعتصامي
هنوز
گنج تو، ايمن بود ز رخنه ديو
هنوز
روي و ريا را سوي تو، راهي نيست
ديوان سعدي
اگر چه دل به کسي داد، جان ماست
هنوز
به جان او که دلم بر سر وفاست
هنوز
ديوان محتشم کاشاني
مردم و بر دل من باز غم يار
هنوز
جان سبک رفت و من از عشق گران بار
هنوز
دل در بدن کباب و مرا ديده تر
هنوز
تن غرق آب و آتش و دل پرشرر
هنوز
ديوان وحشي بافقي
وه که دامن مي کشد آن سرو ناز از من
هنوز
ريخت خونم را و دارد احتراز از من
هنوز
گر چه دوري مي کنم بي صبر و آرامم
هنوز
مي نمايم اينچنين وحشي ولي رامم
هنوز
ديوان هلالي جغتايي
عمر رفت و از تو ما را صد پريشاني
هنوز
وه! چه عمرست اين؟ که حال ما نميداني
هنوز
کليله و دمنه
... گفت: اي غدار ،
هنوز
اميد مي داري که بشعوذه و مکر خلاص يابي؟ ...
دل را ز وفا چرا بپرداخته اي ؟
مانا که مرا
هنوز
نشناخته اي !
گفت: سه تن بر خود گمان مهارت دارند و
هنوز
در مقام جهالت باشند :
ديوان ابوسعيد ابوالخير
شرمت بادا
هنوز
خاک در تو
از گرمي خون دل من در جوشست
يک روز بيوفتي تو در ميدانم
آن روز
هنوز
در خم چوگانم
اسرار و رموز اقبال لاهوري
فکرم آن آهو سر فتراک بست
کو
هنوز
از نيستي بيرون نجست
جلوه ي او قدسيان را سينه سوز
بود اندر آب و گل آدم
هنوز
از نواي آتشينش رفت سوز
ليکن اندر سينه دم دارد
هنوز
در زمين ما نگيرد ريشه ات
هست تا مسلم
هنوز
انديشه ات
زبور عجم اقبال لاهوري
تو بروي بي نوائي در آن جهان گشادي
که
هنوز
آرزويش نه دميده در ضميري
شرري فشان وليکن شرري که وا نسوزد
که
هنوز
نو نيازم غم آشيانه دارم
بزم در کشمکش بيم و اميد است
هنوز
همه را بي خبر از گردش افلاک انداز
کجاست برق نگاهي که خانمان سوزد
مرا معامله با کشت و حاصل است
هنوز
يکي سفينه ي اين خام را بطوفان ده
ز ترس موج نگاهم بساحل است
هنوز
تپيدن و نرسيدن چه عالمي دارد
خوشا کسي که بدنبال محمل است
هنوز
کسيکه از دو جهان خويش را برون نشناخت
فريب خورده ي اين نقش باطل است
هنوز
نگاه شوق تسلي بجلوه ئي نشود
کجا برم خلشي را که در دل است
هنوز
حضور يار حکايت درازتر گرديد
چنانکه اين همه ناگفته در دل است
هنوز
مقدر است که مسجود مهر و مه باشي
ولي
هنوز
نداني چها تواني کرد
گمان مبر که نصيب تو نيست جلوه ي دوست
درون سينه
هنوز
آرزوي تو خام است
اي که آسوده نشيني لب ساحل برخيز
که ترا کار بگرداب و نهنگ است
هنوز
صفحه قبل
1
...
4
5
6
7
8
...
45
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن