نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
2229 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.
ديوان انوري
به سر تو که ذات هشياريست
که
هنوز
اين زمان چنان مستم
تو آنچه بيني اين بين که با فراغت تو
هنوز
ديده چو نرگس نهاده مي نگرم
خاتم و خامه تواند
هنوز
در يسار و يمين دولت و دين
پيرهن کهنه او گرت به جايست
هنوز
پس مخوان پيرهنش گو زره و خفتاني
هنوز
با همه اعراض من چو درنگري
سخن چنانکه چنان به بود ز من شنوي
جانا ز وفا روي مگردان که
هنوز
خاک در تو نشان رويم دارد
گفتي که نه اي به عشق درپخته
هنوز
خامي چه کني سوخته تر زين که منم
ديوان باباطاهر
بدين مزد قليل و رنج بسيار
هنوز
از روي مالک شرمسارم
ديوان بيدل دهلوي
پيکر من از گداز ياس شد آب و
هنوز
موج ميبالد زبان شکرا جهان شما
هنوز
از کف خاکسترم بهار فرو شست
شکوفه چمن انتظار سوختگي ها
بيا که هست
هنوز
از شرار شعله عمرم
نفس شماري صبح بهار سوختگي ها
مرده ام اما زآسايش همان بي بهره ام
با کف خاکم
هنوز
آن طفل دارد کارها
عرق زپيکر من شست نقش پيدائي
هنوز
پاک نميگردم از حساب حيا
گشتيم خاک و محو نگرديد سرنوشت
خط ميکشد غبار
هنوز
از جبين ما
رنگم از بيدست و پائي خاک شد اما
هنوز
حسرت گرد سرت گردنده ميگيرد مرا
خاک بناي ما بهوا گرد مي کند
(بيدل)
هنوز
منت پر مي کشيم ما
هنوز
اره دندان موج در نظر است
گهر بدامن راحت چسان کشد پا را
هرقطره زين محيط بموج گهر رسد
ما جامه ميکشيم
هنوز
از بر حباب
زگريه خاک جهان بيتو داده ايم بباد
هنوز
چون مژه ها ميزنيم چنگ دراب
چون موج در طبيعت آفاق حرکتي است
آن گوهرش
هنوز
نداده است سر در آب
هنوز
موي سفيدش بشير ميشويند
فريب جبه و دستار شيخ چند صبي است
چو موج اگر همه تسليم گل کني (بيدل)
هنوز
گردن تمهيد دعويت عصبي است
سست است بار قافله عافيت
هنوز
پر بسته ايم نوبت منقار بستن است
فال کشادي مي زدند از طره ات صبح ازل
زنهار ميبوسد
هنوز
انگشت دست شانه ات
ليلي
هنوز
دام سرانجام مي دهد
غافل که گرد وادي مجنون رميده است
غبار هستي من عمرهاست رفته بباد
هنوز
تو سن ناز تو گرم مهميز است
نسيم زلف تو صبحي گذشت ازين گلشن
هنوز
سلسله موج گل جنون خيز است
خاک گشتيم و زتأثير خيال تو
هنوز
دل هر ذره ما چشمه ديداري هست
جهان کون و مکان چون نگاه اشک آلود
هنوز
آبله پائي و نيم گام تو نيست
تو مست وهم و درين بزم بوي صهبا نيست
هنوز
جز بدل سنگ جاي مينا نيست
صد گريبان نسخه رسوائيم اما
هنوز
يک الف از انتخاب مشق چاکم ناله است
نيامده است شرابي بعرض شوخي رنگ
جهان
هنوز
سيه مست سايه تاک است
ميم جو نکهت گل جوهر هوا گرديد
هنوز
شيشه رنگم شکستن آغاز است
زبي نشاني آن جلوه شرم کن (بيدل)
هنوز
رنگ تو صرف بهار آينه است
هزار سنگ شرر گشت و بال ناز افشاند
هنوز
سعي گداز من آبروريز است
بهار رمز ازل تا چه وقت گيرد رنگ
هنوز
نغمه ني تشنه لب نائيست
هوائي مشق انتظارم زخاک گشتن چه باک دارم
هنوز
دارد خط غبارم شکسته کلک آرزويت
شکايت نامه بيداد محو بال عنقا شد
هنوز
از ناله ام پرواز مي خواهد پر تيرت
خزاني کرد چرخ پخته کار اجزاي رنگت را
هنوز
اميد سرسبزيست در انديشه خامت
صبح قيامت دميد پرده امکان دريد
آينه ما
هنوز
شبنم باغ حياست
زبس گداخته ام از نظر نهان شده ام
هنوز
پيش ميان تو موشدن ستم است
رفته ام از خويشتن چندانکه مي آيم
هنوز
بيخودي از ماضيم طوفان استقبال ريخت
سعي غربت هيچکس را برنياورد از وطن
قلقل مينا
هنوز
آن قهقه کبک دريست
فناست آنچه زعلم و عيان بجلوه رسيد
هنوز
صورت انجام مبهم افتاد است
بدرد حسرت ديدار مرده ايم و
هنوز
نفس در آينه دنباله دار فرياد است
مکش اي جلوه زدل يکدونفس دامن ناز
که
هنوز
آينه تمثال تو نشناخته است
عمرها شد ميروم از خويش و بر جايم
هنوز
گرد تمکين خرامت موج آب گوهر است
هنوز
از کف خاکسترم اثر باقيست
گداز عشق چه مقدار شرمسارم سوخت
برزندگيست بار گرانجانيم
هنوز
قد دو تا مرا خم ابروي ناز کرد
بي پرده نيست صورت تحقيق کس
هنوز
آثار خامه ايست که در رنگ ميزنند
چه اثر داشت دم تيغ جفايت که
هنوز
کلک تصويرشهيدان تو خون ميريزد
هنوز
آن پري از سنگ فرق شيشه نداشت
که دل شررکده چشمک نهاني بود
کشيدي سر بجيب اما نبردي بوي تحقيقي
هنوز
آئينه صيقل خواه زانوي تو مي آيد
عالم تمام خون شد و از چشم ما چکيد
خوبان
هنوز
منکر دلهاي خسته اند
بوهم خون شده ئي کو چمن کجاست بهار
هنوز
رنگ بطبع سحاب مي بافند
تا دل بجاست نشه وارستگي کجاست
صحرا
هنوز
دامن ازين خانه مي کشد
شدم خاک و زوحشت برنمي آيد غبار من
به خاکستر
هنوز
اين شعله افسرده پر دارد
خلق آنسوي فلک پر ميزند اما
هنوز
چون نفس از خلوت دل پا برون ننهاده اند
فرصت نماند و دل بطپش همعنان
هنوز
آهو گذشت و شوخي رقص غبار ماند
درين بساط که داند چه جلوه پرده درد
هنوز
آينه داران برفع زنگارند
شبم بصفحه نکاهش زد آتشي که
هنوز
شرر بچشمک ناز غزال ميگذرد
هزار مرحله آنسوي رنگ دارد عشق
هنوز
قافلها از فرنگ ميگذرد
حذر زنشه دولت که مستي يک جام
هنوز
ميشکند شيشه بر سر جمشيد
دراي محمل فرصت خروش صور گرفت
هنوز
گوش من بيخبر نميتابد
خيالي ميکند شوخي کدام اظهار و کو هستي
هنوز
اين نقشها در خامه نقاش جا دارد
ناله فرهاد مي آيد
هنوز
از بيستون
رونق تفسير قرآن وفا اين آيه بود
خشکي بطبع خلق ز شعر ترم نماند
فطرت
هنوز
از قلمم نال ميکشد
ني نشان دارم نه نام اما
هنوز
همت من ننگ عنقا ميکشد
گرد عبار تيم بمعني که ميرسد
ما را
هنوز
در طلبش او نکرده اند
از درد زه برا که درين انجمن
هنوز
ننهاده است حامله اعتبار بار
آهي بلب رسان که نيفسرده ئي
هنوز
زآن بيشتر که سنگ براري شرر برآر
امل بطبع نفس صبح محشري دارد
هنوز
ريشه نهفته است آه در زنجير
هنوز
دامن صحرا زگردباد پر است
غبار عالم ديوانه نيست بي زنجير
عمريست چون نفس همه جهدم ولي چه سود
يک گام هم نرفته ام از خويشتن
هنوز
چون شمع خامشي که فروزي دوباره اش
ميسوزدم سپهر بداغ کهن
هنوز
اي محو جسم دعوي آزاديت خطاست
يعني زبيضه نيست برون پرزدن
هنوز
عالم باين فروغ نظر جلوه گاه کيست
شمع خيال سوخته است انجمن
هنوز
فرياد ما بپرده دل بال مي زند
نگذشته است پرتو شمع از لگن
هنوز
اندوه غربت آب نکرده است پيکرت
گل نيست اي ستمزده راه وطن
هنوز
آسودگي چو آب گهر تهمت منست
دارد زموج دامن رنگم شکن
هنوز
مرگم نکرد ايمن از آشوب زندگي
جمعست رشته هاي امل در کفن
هنوز
يکجلوه انتظار تو در خاطرم گذشت
آينه ميدمد زسراپاي من
هنوز
برق تحيرم چه شد از خويش رفته ام
پرواز من بر آينه دارد سخن
هنوز
خاکستري زآتش من گل نکرده است
دل غافلست از نمک سوختن
هنوز
از بي نصيبي من غفلت هوا مپرس
در خون طپيد و شوق نگشتم چمن
هنوز
(بيدل) غبار قافله هرزه تازيم
مقصد گمست و ميروم از خويشتن
هنوز
ميشماري گام و راهي ميکني قطع از هوس
کعبه پردور است در تسبيح و زناري
هنوز
ريشه ات بگسيخت ساز انديشه مضراب چند
شد نفس بي بال و در پرواز منقاري
هنوز
صبح جز شبنم گلي زين باغ نوميدي نچيد
گريه يکسر حاصلست و خنده ميکاري
هنوز
عبرت آفات دهر از خواب بيدارت نکرد
بيخبر در سايه اين کهنه ديواري
هنوز
جان پاکي تا کي افسردن بکلفتگاه جسم
يوسفت در چاه مرد و برنمي آري
هنوز
چشم بندي بي تميزي را نمي باشد علاج
در کفست آئينه و محروم ديداري
هنوز
غنچه تا کي در عدم بفريبد افسون گلش
سر ببادت رفته و در بند دستاري
هنوز
بر در هر سفله ميمالي جبين احتياج
خاک بر فرق تو هم آبرو داري
هنوز
نيست (بيدل) هر کسي شايسته خواب عدم
از تو تا افسانه ئي باقيست بيداري
هنوز
حيرت بنقش صفحه امکان قلم کشيد
مژگان خمار زيرو زبر ميکشد
هنوز
خلقي درين جنونکده وهم چون هلال
از سر گذشته تيغ و سپر ميکشد
هنوز
جوش غبار کم نشد از خاک رفتگان
منزل رسيده رنج سفر ميکشد
هنوز
ما را بوهم نشه تجريد داغ کرد
عرياني ئي که جامه زبر ميکشد
هنوز
نامحرمي بوصل هم از ما نميرود
حيرت قدح زحلقه در ميکشد
هنوز
صفحه قبل
1
...
4
5
6
7
8
...
23
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن