ديوان عبيد زاکاني

دل در پي عشق دلبرانست هنوز
وز عمر گذشته در گمانست هنوز

ديوان عطار

عمر رفت و تو مني داري هنوز
راه بر ناايمني داري هنوز

منطق الطير عطار

مي خرم يک دم به صد عالم هنوز
زانک به مي ارزدم هر دم هنوز

از درش بويي نيابد جان هنوز
بو سعيدا زود باشد آن هنوز

هستم از جان بنده اين در هنوز
گر شدم عاشق، نيم کافر هنوز

مختار نامه عطار

در حيراني بنده و آزاد هنوز
با خاک همي شوند ناشاد هنوز

هر چند دريغ صد هزار است هنوز
زين بيش دريغ بر شمار است هنوز

ماتم زدگان عالم خاک هنوز
مي خاک شوند در غم خاک هنوز

برخاک چو بادم اي دل افزاي هنوز
برآتش و چشمم آب پالاي هنوز

برخاک نشسته باد پيماي هنوز
آبم شد و آتش تو بر جاي هنوز

بر روي گل از ابر گلاب است هنوز
در طبع دلم ميل شراب است هنوز

در خواب مشو چه جاي خواب است هنوز
جانا! مي ده که ماهتاب است هنوز

مصيبت نامه عطار

من نيم از خوف شاد او هنوز
مي نيارم کرد ياد او هنوز

ديوان عراقي

دل ز آرزوي تو بي قرار است هنوز
جان در طلبت بر سر کار است هنوز

ديوان فرخي سيستاني

هنوز رايتش از گرد راه چون نسرين
هنوز خنجرش از خون تازه چون گلنار

هنوز خاقان در خدمتش نبسته کمر
هنوز قيصر بر درگهش نکرده نثار

هنوز نامه او با خوانده نيست بر فغفور
هنوز خطبه او کرده نيست در بلغار

ديوان فروغي بسطامي

بسته زلف تو شوريده سرانند هنوز
تشنه لعل تو خونين جگرانند هنوز

ديوان قاآني

هنوز خاقان فارغ نشسته بر ديهيم
هنوز فغفور آسوده خفته در منظر

هنوز چيپال از هند مي ستاند باج
هنوز هرقل در روم مي نهد افسر

هنوز لشکر آن مرز را بشورد دل
هنوز مردم آن بوم را بتوفد تن

ديوان محتشم کاشاني

به من که آتش عشقش نکرده دود هنوز
فشاند دست که اين وقت آن نبود هنوز

ز عنبر آتش حسنت نکرده دود هنوز
محل رخ ز مي افروختن نبود هنوز

ز دور ياسمنت سبزه سر نکرده هنوز
بنفشه از سمنت سربدر نکرده هنوز

عشق کهن به کوي تو مي آردم هنوز
واندر صف سگان تو مي داردم هنوز