1221 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.

ديوان انوري

  • ابر اگر از فتحباب دستت آبستن شود
    قطره باران کند از هر حشيشي عرعري
  • تا جه ابريست کمانشان که چو باران بارد
    آسمان بر سر خورشيد کشد باراني
  • بحر در موج شبانروزي دلش را زير دست
    ابر در باران نوروزي کفش را نايبست
  • مجد دين اي جهان جود و کرم
    دست جود تو ابر و باران باد
  • با جهاني کفت آن کرد که با خاک و نبات
    باد نوروزي و باران شبانروزي کرد
  • در دو دم بنشانده از باران تير
    هر کجا گرد خلافي خاسته
  • با گل گفتم شکوفه در خاک بخفت
    گل ديده پر آب کرد از باران گفت
  • هم رعد به کوس قهرمانت ماند
    هم ژاله به باران کمانت ماند
  • ديوان باباطاهر

  • مو از قالوا بلي تشويش ديرم
    گنه از برگ و باران بيش ديرم
  • پس از نيمه شوان که ته نيايي
    زديده اشک چون باران ببارم
  • ديوان بيدل دهلوي

  • مانند نقش پا بگل عجز خفته ايم
    بر ما هزار آبله باران شکست و ريخت
  • از هواي سايه دست کرم دربار او
    ابرها در جلوه آوردند و باران ريختند
  • در دماغ پروانه بال ميزند اشکم
    قطرهاي اين باران پر طپنده ميريزد
  • آبرو چندان درين ايام شد داغ تري
    کز خجالت ابرها باران بجيحون ريختند
  • فضولي آئينه دستگاه کمظرفيست
    بروي بحر کند قطره وقت باران رقص
  • منعمان روزي دو بايد دست احسان واکنند
    خاک برابري که کرد امساک باران ريختن
  • ديوان پروين اعتصامي

  • پروين، چه حصاد و چه کشتکاري
    آنجا که نه باران نه آفتابست
  • آشيانها به نمي ريخته اين باران
    خانمانها به دمي سوخته اين اخگر
  • ز آب چشمه و باران نمي شود خاموش
    که آتشي که در اينجاست آتش جگريست
  • ز اندوه دير گشتن اندود بام خويش
    هر گه که ابر ديدم و باران، دلم طپيد
  • روان آيد به جسم، اين مردگانرا
    ز باران و ز باد نو بهاري
  • در زمستانم، تف دل آتش است
    برف و باران خوابگاه و پوشش است
  • هزار قطره باران چکيد بر رويش
    جفا کشيد بس، از رعد و برق نيساني
  • ز باران تنها، چمن گل نيارد
    ببايد نسيم خوش و آفتابي
  • از غم باران و گل و برف و سيل
    قامت دهقان، بجواني دوتاست