1221 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.

ديوان شاه نعمت الله ولي

  • هر که چون ما فتاد در دريا
    کي خورد غم ز قطره باران
  • الهي تشنه ايم و جمع ياران
    از آن حضرت همي خواهند باران
  • به حق مصطفا و آل يسين
    که بر ياران ما باران بباران
  • گزيده غزليات شهريار

  • جز در صفاي اشک دلم وا نمي شود
    باران به دامن است هواي گرفته را
  • گلشن راز شبستري

  • نگر تا قطره باران ز دريا
    چگونه يافت چندين شکل و اسما
  • بخار و ابر و باران و نم و گل
    نبات و جانور انسان کامل
  • رود با قعر دريا با دلي پر
    شود آن قطره باران يکي در
  • تن تو ساحل و هستي چو درياست
    بخارش فيض و باران علم اسماست
  • ديوان صائب

  • چرب نرمي کن که باران ملايم مي کند
    چون گل بي خار صائب خار دامنگير را
  • نيست غم از تير باران جوشن داود را
    مي کند عشق از غم عالم نگهداري مرا
  • مي کنيم از ترزباني دشمنان را مهربان
    مي کند شيرين زمين شور را باران ما
  • قطره باران ز فيض گوشه گيري شد گهر
    زينهار از خلوت اي روشن روان بيرون ميا
  • ز باران جمع گردد خاطر آشفته مستان را
    رگ ابري کند شيرازه اين جمع پريشان را
  • سخن هاي پريشان مرا نشنيدن اولي تر
    که باران اشک حسرت باشد اين ابر پريشان را
  • رخ شکفته، هواي گرفته مي خواهد
    به خوشدلي گذران روز ابر و باران را
  • قدم شمرده نهد عقل در قلمرو عشق
    ز سنگلاخ خطرهاست شيشه باران را
  • زنار و پود رگ ابر و رشته باران
    بساط عيش شد آماده کامراني را
  • روي سيه به اشک ندامت شود سفيد
    باران برآورد ز سياهي سحاب را
  • از خط رسد به نشو و نما سبزه اميد
    باران بود زيادتر، ابر سياه را
  • هست در ابر سيه باران رحمت بيشتر
    تازه رو دارد سفال خاک را ريحان شب
  • ابر سياه، حامل باران رحمت است
    تخمي به خاک کن به اميد سحاب شب
  • ز انتظار قطره اي باران، لب خشک صدف
    شد پر از تبخال، يارب ابر نيساني کجاست؟
  • کشت اميد مرا برق است باران کرم
    دست خشک اين بخيلان ابر احسان من است
  • سبزه اميد خشک از ابر بي باران شود
    در لباس شرم عرض مدعا زيبنده است
  • مزرع اميد را در عهد اين بي حاصلان
    جز تريهاي فلک اميد باران نيست نيست
  • ميکشان در روز باران خسرو وقت خودند
    ابر گوهربار، کم از گنج باد آورد نيست
  • روز باران، گر شب آدينه باشد، مي کشد
    صائب ما در ميان ميکشان بي درد نيست
  • مي زند هر قطره باران چشمکي بر ساقيان
    کاين چنين روزي چرا پيمانه ها سرشار نيست؟
  • ميکشان را روز باران مي کند گردآوري
    جز رگ ابر بهاران جمع را شيرازه نيست
  • تا دل ما آب شد، باران حيرت عام شد
    ورنه از شبنم گلستان چشم حيراني نداشت
  • داشت باران طمع از کاغذ ابري صائب
    از لئيمان جهان آن که سخاوت مي خواست
  • تير باران حوادث چه کند با عاشق؟
    پيش شيران قوي پنجه نيستان پوچ است
  • سبز از آبله دست شود تخم اميد
    گر چه ظاهر سبب نشو و نما باران است
  • به روز ابر، زر مطربان به باده دهيد
    که هيچ نغمه تر چون صداي باران نيست
  • هميشه ابرتري هست در نظر صائب
    خرابه دل ما بي هواي باران نيست
  • باران چو انجم از فلک گريه تاک ريخت
    ابر بهار، رنگ قيامت به خاک ريخت
  • گفتي به جاي قطره باران درين بهار
    دامان پر گل از کف گردون به خاک ريخت
  • باران اگر چه نيست بجا در زمين شور
    با زاهدان خشک زمستان تري بجاست
  • کنعان ز آب ديده يعقوب شد خراب
    ابر سفيد اين همه باران نداشته است
  • بي ريزش باران دل مستان نگشايد
    از ابر خورد آب، دماغي که بلندست
  • چون قطره باران نکشم رنج غريبي
    هر گوشه مرا همچو صدف خانه خدايي است
  • چشم بي اشک، ابر بي باران
    دست بي جود، شاخ بي ثمرست
  • از روي گشاد، فيض مي بارد
    در خنده برق اميد باران است
  • تا شوي در گردن افرازي نمايان چون هدف
    با لباس کاغذين از تير باران سرمپيچ
  • گريه ها در پرده دارد عيشهاي بي گمان
    خنده بي اختيار برق، باران آورد
  • نيست صائب در زمين شور باران را اثر
    از کدورت کي مرا صهبا برون مي آورد؟
  • از هواي تر شود آيينه ما بي غبار
    رشته باران گره از کار مستان وا کند
  • نيست صائب آفت باران بيجا کم ز برق
    مزرع ما خشک ازين اشک دمادم مي شود
  • آب حيوان جاي آب تلخ نتواند گرفت
    تشنه دريا کجا قانع به باران مي شود
  • نيست پرواي ملامت خاکسار عشق را
    مزرع ما تازه رو از تير باران مي شود
  • از هواي تر شود چون آب زور باده کم
    روز باران باده پرزور مي بايد کشيد
  • ريزش باران کند روشن سحاب تيره را
    از سرشک افشاني آخر ديده تر شد سفيد
  • دفتر عيش و نشاط از يکدگر پاشيده است
    منتظم اين نسخه را از رشته باران کنيد
  • چنان کز ابر بي باران شود باطل زراعتها
    زافلاس کريمان عالمي درويش مي گردد
  • خيال تيغ سيرابش مرا جان تازه مي دارد
    زمين تشنه را اميد باران تازه مي دارد
  • غبار خاطر من بيش مي گردد زتردستان
    زمين تشنه را هر چند باران تازه مي سازد
  • زچندين قطره باران يکي گوهر شود صائب
    زصدعاقل يکي شايسته ديوانگي باشد
  • به ابراهيم ادهم فقر از شاهي گوارا شد
    که طوفان ديده از تردستي باران نينديشد
  • لازم برق بود ريزش باران صائب
    گريه بسيار ز پي خنده بيجا دارد
  • گريه ماست که در هيچ دلي راهش نيست
    ور نه باران ز صدف خانه خدايي دارد
  • تشنه بوسه مرا روي عرقناک تو کرد
    سبز اين دانه اميد ز باران تو شد
  • شکر، ابري است که باران کرم مي آرد
    برق آفت ثمر شکوه دهقان باشد
  • تير باران حوادث برد از هوش مرا
    شير را خواب فراغت به نيستان باشد
  • کشت چون برق ز باران پياپي سوزد
    مي ز اندازه چو شد بيش، ضرر مي بخشد
  • دارد از خرمن من برق دريغ ابر بهار
    آه اگر مزرع من تشنه باران مي بود
  • که گفته است در ابر سفيد باران نيست؟
    که شرم حسن ز روي نقاب مي بارد
  • گسسته بود اگر عقد خوشدلي يک چند
    بهار، منتظم از رشته هاي باران کرد
  • باران بي محل ندهد نفع کشت را
    در وقت پيري اشک ندامت چه مي کند
  • مرهم به داغهاي جگرسوز مامنه
    اين دانه هاي سوخته باران چه مي کند
  • جان تازه شد ز روي عرقناک او مرا
    باران نرم روزي مغز زمين بود
  • ابر سياه حامل باران رحمت است
    از خط اميدواري من بيشتر شود
  • چون لاله محال است شود شسته به باران
    رنگي که به رخسار به خون جگر آيد
  • صائب نشود لاله صفت شسته به باران
    رنگي که به رخسار به خون جگر آيد
  • بيقدر گرامي شود از گوشه عزلت
    باران ز صدف گوهر سيراب برآيد
  • بي رهبر بينا نرسد کار به انجام
    از رشته بي سوزن باران چه گشايد
  • ز ابر سياه است اميد باران
    مگر کامم از خط شبگون برآيد
  • تا ز ابرشيشه برق باده جست
    مي پرستان همچو باران ريختند
  • هر سحابي از دل عاشق نمي شويد غبار
    تشنه ديدار را باران نمي آيد به کار
  • دل بود مايل به خط عنبرافشان بيشتر
    هست در ابر سياه اميد باران بيشتر
  • اشک ندامت است سيه کار را فزون
    باران در ابر تيره مهياست بيشتر
  • اشگ ندامتي است چو باران نوبهار
    چيزي که مانده است به من از بهار عمر
  • تير باران ملامت چه کند با عاشق؟
    شير دلگير نگردد ز نيستان هرگز
  • اگر گشايش دل خواهي از بلا مگريز
    که دانه مي شود اينجاز تير باران سبز
  • اي که داري چون هدف ذوق لباس سرخ وزود
    تير باران نگاه خلق را آماده باش
  • خجلت روي زمين ازتشنه جانان مي کشي
    در رياض آفرينش ابر بي باران مباش
  • تخم اميدي ندارم تاکنم باران طلب
    آب اگر در ديده اختر نباشد گو مباش
  • خامه صائب به طوفان مي دهد آفاق را
    در بساط ابر، باران نباشد گو مباش
  • نيست بي اشک ندامت خوشي عالم خاک
    خنده برقي است که باران بود ازدنبالش
  • درابرهاي سيه بيشتر بود باران
    ز تيرگي شب تار نااميد مباش
  • به هيچ قطره باران به چشم کم منگر
    که هست مخزن گوهر زسينه چاکانش
  • کنون که رشته باران ز هم نمي گسلد
    مگير شغل دگر غير نظم گوهر عيش
  • مجو بلندي اگر رحمت آرزو داري
    که مي شود به زمينهاي پست باران جمع
  • قطره باران گهر مي گردد از گوش صدف
    از سخن فهمان سخنور چون سخن دارد دريغ؟
  • بحر نتواند دهان حرص را ازشکوه بست
    مي کشد خميازه برهر قطره باران صدف
  • دل را نکند گريه ز اندوه جهان پاک
    ازداغ به باران نشود لاله ستان پاک
  • چنين که رشته باران ز هم نمي گسلد
    دل دو نيم نماند به روزگار امسال
  • از هواي تر بر افروزد چراغ عشرتم
    رشته باران بود شيرازه جمعيتم
  • تير باران ملامت سد راه من نشد
    راه بيرون شد چو شيران در نيسان يافتم
  • نيست چون آب گهر نقل مکان در طالعم
    قطره باران نيم هردم زميني خوش کنم
  • تير باران حوادث تر نمي سازد مرا
    خواب راحت همچو شيران در نيستان مي کنم