نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
1221 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.
ديوان خاقاني
حذر کن ز آه مظلومي که بيدار است و خون
باران
تو شب خفته به بالين تو سيل آيد ز بارانش
ديوان رهي معيري
خيزد از جگر ناله من، دور از آتشين لاله من، به نوبهاران
دور از آن مه غنچه دهن، روز و شب بود ديده من، ستاره
باران
ديوان سعدي
نصيحتگوي را از من بگو اي خواجه دم درکش
چو سيل از سر گذشت آن را چه مي ترساني از
باران
گلستان سعدي
باران
رحمت بيحسابش همه را رسيده و خوان نعمت بيدريغش همه جا کشيده ...
ديوان سنايي
که پر کرد و که آگند از گيا و قطره
باران
دهان اين و ناف آن ز مشک و لولو مکنون
ديوان سيف فرغاني
تو خورشيدي ز من پنهان و من با اشک چون
باران
گهي چون ابر مي گريم گهي چون برق مي خندم
کشکول شيخ بهايي
... بادا، براي طلب
باران
با هفتاد هزار تن بيرون شد. ...
تذکرة الاوليا عطار
... نمي يافتم. تا شبي
باران
عظيم مي آمد. ...
ديوان قاآني
کمان و تير و تيغ و کوس او در پره هيجا
يکي ابر و يکي
باران
يکي برق و يکي تندر
ديوان شمس
چو بيند سوز من گويد که اين زرق است يا برقي
چو بيند گريه ام گويد که اين اشک است يا
باران
کشکول شيخ بهايي
... فرمود: يعني از آب
باران
و دريا، هنگامي که ببارد، صدفها دهان باز ...
تذکرة الاوليا عطار
... تا حق - تعالي -
باران
فرستد». شيخ سر فرو برد، پس برآورد وگفت: ...
... شيخ را گفتند: «
باران
نمي بارد. دعا کن تا
باران
بارد». آن شب ...
گلستان سعدي
... ندهند. و اگر بمثل
باران
نبارد يا طوفان جهان بردارد باعتماد مکنت ...
کشکول شيخ بهايي
... شو و بهر ما طلب
باران
کن. مرد بيرون شد و در سخن خويش گفت: اين ...
تذکرة الاوليا عطار
... «اگر خواهيد که
باران
آيد مرا از بصره بيرون کنيد». چندان خوف بر ...
... ابري است که جز
باران
حکمت نباراند». ...
... افتاد که نبايد که
باران
در خانه افتد و کتاب تر شود. ...
... گرسنگي پديد آمد،
باران
افتاد، جمله باديه طعام بود». گفت: «اين ...
کليله و دمنه
... باز ماند ، چنانکه
باران
تابستان در واديها ناچيز گردد ، نه بآب ...
... رود و پوستين سوي
باران
مي گرداند ، و هر حادثه را فراخور حال و ...
... نداند و بهرجانب که
باران
بيند پوستين بگرداند ، و کافي خردمند و ...
گلستان سعدي
... پنبه کاشته بوديم
باران
بيوقت آمد و تلف شد. گفت: پشم بايستي ...
کشکول شيخ بهايي
... سياه، بعد از آن
باران
پي درپي آمد و تگرگي باريد که هر دانه اش ...
... سگي بگذشت که از
باران
خيس بود. پس جامه ي خويش از او در پيچيد. ...
صفحه قبل
1
...
44
45
46
47
48
49
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن