1221 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • اين جواب آن غزل صائب که ملا گفته است
    از پي آن آفتاب است اشک چون باران ما
  • ز ابردست ساقي جسم خشکم لاله زاري شد
    که در دل هر چه دارد خاک، از باران شود پيدا
  • کسي تا چند پنهان چون زره زير قبا دارد
    ز بيم تير باران حسودان جوهر خود را؟
  • به ريزش مي توان داغ سياهي را ز دل شستن
    که باشد ابر بي باران، شب آدينه مستان را
  • به هشياران فشان اين دانه تسبيح را زاهد
    که ابر از رشته باران به دام آورد مستان را
  • ز منع افزون شود شوق گرستن بي قراران را
    که افزايد رسايي از گره در رشته باران را
  • نه هر آهي قبول افتد، نه هر اشکي اثر دارد
    يکي گوهر شود از صد هزاران قطره، باران را
  • سحاب تيره هيهات است بي باران بود صائب
    ز روي صدق در دلهاي شب دست دعا بگشا
  • چرا عاشق نبازد سر به تيغ آبدار او؟
    که مي گردد گهر هر قطره باران درين دريا
  • گر چه مي گويند باران نيست در ابر سفيد
    از طراوت مي چکد از پرتو مهتاب، آب
  • در هواي ابر لازم نيست در مينا شراب
    مي کند هر قطره باران کار صد دريا شراب
  • از تريهاي فلک بي حاصلان خون مي خورند
    هر که را در خاک تخمي هست با باران خوش است
  • سينه اش مجمر شده است از تير باران چون هدف
    هر که از گردن فرازي خودنمايي کرده است
  • دست از دامان دلهاي پريشان برمدار
    رو به دريا مي رود ابري که بي باران شده است
  • تر نگردد از زر قلبي که در کارش کنند
    يوسف بي طالع ما گرگ باران ديده است
  • من که چون شير از کمينگاه قضا غافل نيم
    سينه ام از تير باران حوادث بيشه اي است
  • ز حد گذشت چو باران، ز برق کمتر نيست
    بهار و باغ من از گريه دمادم سوخت
  • ريزش چه کار با دل بي آرزو کند؟
    آن را که تخم سوخت به باران چه حاجت است؟
  • تا رگ ابر بهار و رشته باران بجاست
    چنگ عشرت را به قانون مي تواني ساز کرد
  • هر کف دستي که از ريزش ندارد بهره اي
    بر جهان چون ابر بي باران گراني مي کند
  • گر چه نگشايد گره از رشته هاي پر گره
    دايم از باران گره از کار مستان وا شود
  • غافلان را تنگدستي مي شود رهبر به حق
    رو به دريا مي کند ابري که بي باران شود
  • آه خون آلود را چندان که مي دزدم به دل
    از گره چون رشته باران رساتر مي شود
  • در آغوش صدف افسرده گردد قطره باران
    گره در کارش افتد هر که از ياران جدا افتد
  • مده از دست با گردن فرازي خاکساري را
    که برگ از ابر و باران، ريشه از گل تازه مي گردد