1221 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.

ديوان امير خسرو

  • گريه کنم تا مگر ز ابرو اشارت کني
    ليک ز باران من غم نخورد طاق تو
  • بگريم هر سحر بر ياد رويت
    که باران خوش بود اندر سحرگه
  • چه سود از گريه خسرو در اين غم؟
    چو کشتش را ز باران نيست روزي
  • سيلي ز هيچ باران در کوي او نيامد
    گر آب ديده ما با خود نبرد جويي
  • ز ابر نيسان خود و آوازه باران خود
    غلغلي افگن به دريا گوش ماهي باز کن
  • ديوان اوحدي مراغي

  • گر چه آهم برده بود از چهره رنگ
    اشک چشمم کمتر از باران نبود
  • دلها بربودند و برفتند سواران
    ما پاي به گل در شده زين اشک چو باران
  • انديشه باران نکند غرقه دريا
    اي ديده خونريز، مينديش و بباران
  • چمن پر گهر شد ز باران ژاله
    زمين پر کواکب ز ياقوت لاله
  • بالله که برنگيرم سر ز آستانه تو
    گر خنجرم چو باران بر فرق سر بريزي
  • جام جم اوحدي مراغي

  • ز ايزد و ما درود چون باران
    به روان تو باد و بر ياران
  • بارها را نگاهداشت به برگ
    ز ابر و باران و برف و باد تگرگ
  • چون نه اي واقف از دعاي بشر
    ميبري در دعاي باران خر
  • ديوان انوري

  • وآنجا که محيط کف او ابر برانگيخت
    بر ابر کشد حاصل باران بنان را
  • تو آن کسي که ز باران فتح باب کفت
    مزاج سنگ شود مستعد نشو و نما
  • سحاب دست ترا جود کمترين باران
    محيط طبع ترا علم کمترين گهرست
  • برداشت رسم موکب باران و کوس رعد
    وين مختصر نمونه کنون اشک و شيونست
  • فضله اي کز خاک ديوارش به باران حل شود
    در خواص منفعت چون فضله زنبور باد
  • ابر باران فتح و سيل ظفر
    از کمان تو و کمين تو باد
  • جائي که از حقيقت باران سخن رود
    تقليديان مختصر از روي اختصار
  • کوس همچون رعد و شمشير چو برق
    تير چون باران و گرد چون غمام
  • تا گردباد را نبود آن مکان که او
    گويد که من به منصب باران بهمنم
  • قضا به قوت باران فتح باب کفش
    به خاصيت بدماند ز شوره مهر گياه
  • وز بخار خون خصمانت هواي معرکه
    بي مزاج انجم استعداد باران يافته
  • در دو دم بنشانده از باران تير
    هرکجا گرد خلافي خاسته
  • ابر اگر از فتحباب دستت آبستن شود
    قطره باران کند از هر حشيشي عرعري
  • تا جه ابريست کمانشان که چو باران بارد
    آسمان بر سر خورشيد کشد باراني
  • بحر در موج شبانروزي دلش را زير دست
    ابر در باران نوروزي کفش را نايبست
  • مجد دين اي جهان جود و کرم
    دست جود تو ابر و باران باد
  • با جهاني کفت آن کرد که با خاک و نبات
    باد نوروزي و باران شبانروزي کرد
  • در دو دم بنشانده از باران تير
    هر کجا گرد خلافي خاسته
  • با گل گفتم شکوفه در خاک بخفت
    گل ديده پر آب کرد از باران گفت
  • هم رعد به کوس قهرمانت ماند
    هم ژاله به باران کمانت ماند
  • ديوان باباطاهر

  • مو از قالوا بلي تشويش ديرم
    گنه از برگ و باران بيش ديرم
  • پس از نيمه شوان که ته نيايي
    زديده اشک چون باران ببارم
  • ديوان بيدل دهلوي

  • مانند نقش پا بگل عجز خفته ايم
    بر ما هزار آبله باران شکست و ريخت
  • از هواي سايه دست کرم دربار او
    ابرها در جلوه آوردند و باران ريختند
  • در دماغ پروانه بال ميزند اشکم
    قطرهاي اين باران پر طپنده ميريزد
  • آبرو چندان درين ايام شد داغ تري
    کز خجالت ابرها باران بجيحون ريختند
  • فضولي آئينه دستگاه کمظرفيست
    بروي بحر کند قطره وقت باران رقص
  • منعمان روزي دو بايد دست احسان واکنند
    خاک برابري که کرد امساک باران ريختن
  • ديوان پروين اعتصامي

  • پروين، چه حصاد و چه کشتکاري
    آنجا که نه باران نه آفتابست
  • آشيانها به نمي ريخته اين باران
    خانمانها به دمي سوخته اين اخگر
  • ز آب چشمه و باران نمي شود خاموش
    که آتشي که در اينجاست آتش جگريست
  • ز اندوه دير گشتن اندود بام خويش
    هر گه که ابر ديدم و باران، دلم طپيد
  • روان آيد به جسم، اين مردگانرا
    ز باران و ز باد نو بهاري
  • در زمستانم، تف دل آتش است
    برف و باران خوابگاه و پوشش است
  • هزار قطره باران چکيد بر رويش
    جفا کشيد بس، از رعد و برق نيساني
  • ز باران تنها، چمن گل نيارد
    ببايد نسيم خوش و آفتابي
  • از غم باران و گل و برف و سيل
    قامت دهقان، بجواني دوتاست