167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان انوري

  • اين به انواع هنر معروف در فرزانگي
    وان به اجناس شرف مشهور در پيغامبري
  • هرکه شد در طاعت آن داد دهرش زينهار
    هرکه شد در خدمت اين داد بختش ياوري
  • در ارادت اول و در فعل گويي آخرست
    گر به فکرت بر سر کوي کمالش بگذري
  • ذره اي از حلم او گر در گل آدم بدي
    در ميان خلق ناموجود بودي داوري
  • مرگ در خون کشته غوطه خورد
    گر در آن کر و فر درو يازي
  • در چنان موقفي ز حرص سخا
    خصم را در سؤال بنوازي
  • گرچه در انشي نظمي که در ايشان گويي
    راه بر قافيه مي گم شود از حيراني
  • گرچه در پاي تو افتم چه شود
    گر سري در سخنم جنباني
  • در شکار از پي سائل تازي
    در نماز آيت احسان خواني
  • برتر از نه فلکي در رفعت
    گرچه در حيز چار ارکاني
  • وي در اين تهنيت بجاي نثار
    از در جان که بر تو افشاني
  • رسد در ثناي تو نثرم به نثره
    کشد در مديح تو شعرم به شعري
  • در تربيت مادح و در مالش دشمن
    گويي اثر طاعت و پاداش گناهي
  • در خدمت تو تير ز نواب ملازم
    در مجلس تو زهره ز اصحاب ملاهي
  • در حزم ره راست روي مهري
    در حمله چپ و راست روي ماهي
  • در نسبت آن شرف توان ديد
    چون فضل خداي در خدايي
  • زنطقش در خوي خجلت روان صاحب وصابي
    ز دستش در طي نسيان رسوم حاتم طايي
  • الا تا گاه درگاهش بود گاهي در افزايش
    ذراع روز و شب همواره در تاريخ پيمايي
  • در نسبت فرمان تو هستند عناصر
    چون چار عيال آمده در طاعت شويي
  • و آسمان در طلب واسطه عقد نجوم
    روي در راي تو آورده که وي شاهد وي
  • قطره در چشم حسودت نشگفت ار بفسرد
    زانکه غم در نفسش تعبيه دارد مه دي
  • نه در مزاج کسي گرميي بد از سيکي
    نه در دماغ کسي غلبه کرد قوت خواب
  • بحر در موج شبانروزي دلش را زير دست
    ابر در باران نوروزي کفش را نايبست
  • به خدايي که در دوازده ميل
    هفت پيکش هميشه در سفرست
  • زمانه ني در مردي در کرم بشکست
    سپهر ني دم شخصي دم هنر دربست
  • باز در طاعت تو کبک نواز
    ديو در دولت تو حرزپرست
  • هست اينک نديم حلقه در
    اي جهان بر در تو بارش هست
  • سر در کردم اشارتت گفت
    در صدر نشين که جايت آنست
  • زمانه در دل کتم عدم ضميري داشت
    که در وجود نگنجد کمال او آنست
  • حالتي دادم اندرو که در آن
    چرخ در غبن و رشک و تاب منست
  • برابري چه کني با کسي که در ملکش
    امير شهر تو در آرزوي سگبانيست
  • چار شهرست خراسان را در چارطرف
    که وسطشان به مسافت کم صد در صد نيست
  • بلخ شهريست در آکنده به اوباش و رنود
    در همه شهر و نواحيش يکي بخرد نيست
  • کيميايي ترا کنم تعليم
    که در اکسير و در صناعت نيست
  • دوستي دارم که در روي زمين
    کس ازو در حسن نيکوتر نداشت
  • در سرايي که تو نخواهي بود
    در و ديوار او چه خوب و چه زشت
  • در تموز و دي به سالي يک دو بار
    آمدي در قلب شهر از طرف دشت
  • چون ندارم آنچه با قارون فروشد در زمين
    در دلم آنست کانرا قبله کردن زرد هشت
  • دي حيات تو نهادستي مرا در تن چنانک
    بالله ار در خاک هرگز ابر آذاري نهاد
  • از شرف در عرض من عرقي نهادستي چنانک
    مصطفي در نسل بوايوب انصاري نهاد
  • بقاش باد نه چندان که در شمار آيد
    که رونقي ندهد هرچه در شمار افتاد
  • وگر که نيست در اصطبل مخدوم
    در اين همسايه شخصي مي فروشد
  • لم در افعال او نيايد از آن
    که سبب در ميانه بنشاند
  • بيش از اين در زمانه دولت نيست
    هيچ باقيش در زمانه نماند
  • سخن که گفته بود همچو در سفته بود
    مرا رواست گر اين در من نسفته بماند
  • تا که در نطع دهر در بازيست
    رخ بهرام و اسب مار اسفند
  • اي ز حزم تو در حوالي ملک
    دولت و فتنه در قيام و قعود
  • وي ز عدل تو در نواحي دهر
    جور و انصاف در صدور و ورود
  • چو وهم تو در سير برهان نمايد
    ازو باد را سنگ در موزه آيد
  • خاک در پايش اوفتاد وبه درد
    روي در کفش او همي ماليد