167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • در جوش خلق کعبه حاجات گم شده است
    در توبه شکسته خرابات گم شده است
  • خال تو ريشه در شکرستان دوانده است
    در خط سبز، شهپر طوطي رسانده است
  • (در زير آسمان دل بي اضطراب نيست
    در چشم ما غنودگيي هست، خواب نيست)
  • در چشم و دل پاک ز دنيا خبري نيست
    در عالم حيرت ز تماشا خبري نيست
  • رفت ايام جواني، شوق در جانم نماند
    هايهوي عندليبان در گلستانم نماند
  • يکه تازان جنون چون روي در هامون کنند
    خاکها در کاسه بي ظرفي مجنون کنند
  • شمع دل را روشني در وقت خاموشي بود
    راحتي گر هست در خواب فراموشي بود
  • گنج در ويرانه من مار ارقم مي شود
    زعفران در سينه من ريشه غم مي شود
  • خيال زلف او در ديده خونبار مي زيبد
    خرام موج در دامان دريا بار مي زيبد
  • شکوه خامشي در ظرف گفت و گو نمي گنجد
    محيط بيکران در تنگناي جو نمي گنجد
  • دلم در سينه درس ناله مستانه مي خواند
    به طرز بلبل ناقوس در بتخانه مي خواند
  • آثار عشق در دل چون سنگ من نماند
    در بيستون من اثر از کوهکن نماند
  • در خانمان خرابي دل سعي مي کنند
    اين غافلان که در پي تعمير خانه اند
  • کي در تن خاکي دل آگاه گذارند؟
    يوسف نه عزيز است که در چاه گذارند
  • باز دارم نعل در آتش ز پيکان دگر
    مي کند در سينه کاوش تير مژگان دگر
  • در کوي دوست نرخ دل از خاک کمترست
    در صحن کعبه قبله نما را چه اعتبار؟
  • لاله آتش زبان افروخت در گلشن چراغ
    بعد ازين در خواب بيند ديده روشن چراغ
  • عهد خوبانم که مي غلطم در آغوش شکست
    شمع صبحم در پي دلسوزي جان نيستم
  • در لباس از سينه تفسيده آهي مي کشم
    شمع فانوسم نفس در پرده گاهي مي کشم
  • بي تکلف يار خود را تنگ در برمي کشد
    ما در آيين محبت امت پروانه ايم
  • شوق در هيچ مقامي نکند آسايش
    در گلستانم و احرام قفس مي بندم
  • در آشيان به خيال تو آنقدر ماندم
    که غنچه شد گل پرواز در پر و بالم
  • دام اميد در ره ايام بسته ايم
    در رهگذار سيل ز خس دام بسته ايم
  • ما حسرت ديدار تو در سينه شکستيم
    اين خار هوس در دل آيينه شکستيم
  • خوش است چاشني سود در زيان ديدن
    رخ بهار در آيينه خزان ديدن
  • نعل نان است در آتش ز پي گرسنگان
    چه ضرورست پي رزق به هر در گردي؟
  • از شوخي نگاه در آن چشم غافلي
    در قطره چار موجه طوفان نديده اي
  • زره در بر او نديده است کس
    که سيمرغ را نيست جا در قفس
  • زمين گشت در ناف مرکز نهان
    چو در خال، حسن رخ دلبران
  • ز فرياد گردان در آن داروگير
    فرو ريخت در بيشه چنگال شير
  • دويدي چنان تيغ در جسم و روح
    که در کوچه رگ شراب صبوح
  • کمند دليران در آن گرد پاک
    نهان ماند چون دام در زير خاک
  • در آن دشت خونخوار، طوفان گرد
    بسي مرده را زنده در خاک کرد
  • در بيابان طلب يک العطش گوي تو خضر
    در حريم قدس يک پروانه ات روح الامين
  • انبيا چندين چه مي کوشند در تعمير تو؟
    گنج رحمت نيست گر در زير ديوارت دفين
  • تا در تکليف بر روي جهان واکرده اي
    در پس درمانده است از شرم، فردوس برين
  • هيچ کس ناخوانده نتواند به بزمت آمدن
    چون در رحمت نداري گر چه دربان در کمين
  • هر شاخ پرشکوفه در او جوي شير شد
    مژگان حور گشت در او هر زبان خار
  • اين مزار کيست يارب کز هجوم زايران
    غنچه مي گردد در او بال ملايک در مطار
  • مي شود گوهر جواهر سرمه در جيب صدف
    در دل دريا شکوه او نمايد گر گذار
  • همچو معني در ضمير لفظ پنهان گشته است
    در رضاي او رضاي حضرت پروردگار
  • مي رود فردا سراسر در خيابان بهشت
    هر که را امروز افتد در خيابانش گذار
  • مي در کدوي سر که ندارد حلاوتي
    اي عقل در گذر ز سر خوردن شراب
  • بر هيچ کس درش چو در فيض بسته نيست
    از شرم خويش در پس درمانده آفتاب
  • در دور او که فتنه به دامن کشيده پاي
    در خانه کمان فکند تير، رخت خواب
  • چون لشکر پري، پي نظاره بافته است
    در جلوه گاه حسن تو پر در پر آينه
  • در ساغر بلور مي لعل خوشنماست
    حسن تراست رتبه ديگر در آينه
  • در چشم آفتاب فکنده است خويش را
    در روزگار حسن تو چون شبپر آينه
  • در بهشت خلق او منع تماشايي نبود
    جنت بي پاسباني بود در هنگام بار
  • ذره تا خورشيد را در پايه خود مي شناخت
    بود در مردم شناسي بي نظير روزگار
  • در حسب ممتازي از فرمانروايان جهان
    در نسب داري شرف بر خسروان نامدار
  • در بساط خود فلک هر اختر سعدي که داشت
    ريخت در پاي سمند آن شه صاحبقران
  • ماهيان را در زمان حفظ او دام بلا
    چون دعاي جوشن از آفات دارد در امان
  • کمتر از داغ دل لاله است در دامان دشت
    در فضاي وسعت خلقش سواد آسمان
  • در کشيدن ريشه سنبل برآيد از زمين
    دام را در خاک اگر سازند صيادان نهان
  • شهسوار صيت او آورد تا پا در رکاب
    پاي در زنجير ماند آوازه نوشيروان
  • اين عمارت را چنين پيشانيي در کار بود
    کز گشاد او نماند عقده در کار جهان
  • از خرمي نماند اثر در رياض هند
    در برگريز روي نهاد آن سيه بهار
  • در هواي تابه نعل ماهيان در آتش است
    بس که از تأثير گرما آتشين گرديد آب
  • چون نسوزد در حريم بيضه بال عندليب؟
    گل ز تاثير هوا در غنچه مي گردد گلاب
  • چون گنهکاران عريانند در صحراي حشر
    در بيابان پر آتش جلوه موج سراب
  • کيمياي شادي عالم که در دوران او
    در رحم اطفال مي نوشند جاي خون شراب
  • ميکشان در پرده شبها صبوحي مي زنند
    کرد فيض صبح را در شب مصور ماهتاب
  • در قدح صهباي روشن مي نمايد خويش را
    در کنار هاله دارد حسن ديگر ماهتاب
  • گر کند صياد دام خود نهان در زير خاک
    در کشيدن سنبل سيراب گردد آشکار
  • نيست در روي زمين جز آستان دولتش
    هست اگر خاک مرادي در بساط روزگار
  • مي خورند از خوشدلي در نوبهار عدل او
    در رحم اطفال جاي خون شراب خوشگوار
  • گر خلد خاري به پاي رهروان در عهد او
    از سياست در خطر باشد سرسبز بهار
  • خضر را در رهنوردي رهبري در کار نيست
    بخت سبز او ندارد احتياج مستشار
  • در نخستين رزم، ملک از زاده اکبر گرفت
    در جهاد اکبر او از خسروان شد نامدار
  • کشتي نوح است در ايام او مهد زمين
    گردش جام است در دوران او دور زمان
  • در زمانش کارواني بي نيازست از دليل
    کز سر رهزن بود در راهها سنگ نشان
  • ز آيينه گيرند اگر پشت در زر
    گرفت آب را روي در زر شکوفه
  • چو مريم که عيسي بود در کنارش
    گرفته چنان ميوه در بر شکوفه
  • بود فتح ها در لواي سفيدش
    چو رنگين ثمرها نهان در شکوفه
  • کرد در زر خاک را دست زرافشانش نهان
    ساخت پنهان در ضمير خاک اگر زر آفتاب
  • نيست غير از نامرادي در جهان خاک مراد
    مدعاي هر دو عالم در دل بي مدعاست
  • در روزگار حفظش، چون چشم ماهيان
    در پرده هاي آب، سراسر رود شرار
  • کجاست خاطر آشفته در جهان، که نماند
    ز حسن عهد تو در خوابها پريشاني
  • گر نديدستي پري در شيشه چون گيرد قرار
    در ته آيينه تصويرات او بنگر عيان
  • صورت ديوار او تقصير در جنبش نداشت
    گر نمي شد محو در حسن صفاي اين مکان
  • غير ازين کز بس طراوت آب در مي مي کند
    نيست عيبي در هواي کشور مازندران
  • در بيابان عدم بي توشه رفتن مشکل است
    در زمين چهره خود دانه اشکي بکار
  • فارغي در دنيي از انديشه عقبي، وليک
    فکر اسباب زمستان مي کني در نوبهار
  • در حريم بوستانش نرگس بيمار نيست
    بس که صحت در هواي سازگار اشرف است
  • نيست در روي عرقناک و جبين شرمگين
    اين تماشاها که در دريا کنار اشرف است
  • در شبستاني که حفظ او برافروزد چراغ
    در ته يک پيرهن خسبد کتان با ماهتاب
  • مريم بکر صدف را از سموم قهر او
    آب گردد در مشيمه نطفه در خوشاب
  • صاحبا در ملک گيري باعث تأخير چيست؟
    توسن اقبال رام و فوج نصرت در رکاب
  • بحر طبعم در سخن چون گوهر افشاني کرد
    در صدف گوهر ز خجلت چهره مرجاني کند
  • بوريا در زير بال طوطيان پنهان شود
    در دبستاني که کلکم شکرافشاني کند
  • در سينه شان دهن چو گشايد نهنگ حرص
    در خون صد سفينه پربار مي روند
  • حقوق تربيتت را که در ترقي باد
    زبان کجاست که در حضرتت فرو خوانم
  • در بزم چون نسيم سبکروح سر کند
    در رزم همچو کوه بود پايش استوار
  • عيش در زير فلک با خاکساران مشکل است
    شهد نتوان در ميان خانه زنبور ريخت
  • چاک در پيرهن يوسف عقل افکندن
    چشمه کاري است که در دست زليخاي دل است
  • در پرده نمود از عرق شرم تلافي
    در ظاهر اگر روي تو آتش به جهان زد
  • نکند هيچ يتيم به عسس ساخته اي
    مي کند آنچه در گوش تو در سايه زلف
  • ديوان عبيد زاکاني

  • در ره کعبه وصل تو ز پا ننشينيم
    گرچه در پا شکند خار مغيلان ما را
  • از خود طلب که هرچه طلب ميکني زيار
    در تنگناي کعبه و در سومنات نيست