167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان انوري

  • در تو که رسد که در ره تو
    جز منزل عجز منزلي نيست
  • بار وصلش در جهان نگشاد کس
    کاندرو در هجر سرباري نداشت
  • در دور تو کم کسي امان يابد
    در عشق تو کم دلي زبان يابد
  • وافکنده کمان غمزه در بازو
    تا باز چه فتنه در کمين دارد
  • در باغ جهان مرا چه مي بيني
    جز عشق تويي که در زمين دارد
  • در خشک و تر انوري به صد حيلت
    در فرقت تو دلي حزين دارد
  • بدين ماه زرينش در خيمه منگر
    که در اندرون بوريايي ندارد
  • پاي در وصل لبت نتوان نهاد
    تا سر زلف تو در سر ناورد
  • در حجره دل خيال تو بنشست
    چون عشق تو در ميان جان آمد
  • جان بر در دل به درد مي گويد
    دستوري هست در توان آمد
  • بي تو مرا در کنارم ار بنماني
    خون دل و ديده در کنار بماند
  • از غم تو در دلم قرار نمانده ست
    با غم تو در دلي قرار بماند
  • در همه آفاق دلداري نماند
    در همه روي زمين ياري نماند
  • کرا در باغ رخسارت بود راه
    از آن دلها که در زلف تو بستند
  • در هواي تو ملک پر بفکند
    اين چنين کت حسن بر در مي زند
  • دوش تا صبح يار در بر بود
    غم هجران چو حلقه بر در بود
  • در خاک مي نجويم جور زمانه را
    با آنکه در زمانه ز خوي تو مي رود
  • دل در هوست ز جان برآيد
    جان در غمت از جهان برآيد
  • گر در همه عمر گويم اي وصل
    هجرانت ز بام و در درآيد
  • مرا کز در دل درآيد غم او
    ز صد شادي ديگر آن در نيايد
  • غم تو کس تست و هرگز نبيني
    که پي در پيم در قفا مي نيايد
  • از رخ و زلف خويش در عالم
    فتنه اي در فکندي اي دلبر
  • در پيش رخ خوبت خورشيد نيفروزد
    در پيش سواران خر هرگز بنراند کس
  • کرا در شهر برگويم غم دل
    که آيد در دو عالم محرم دل
  • بس که در اميد فردا در غمت
    با دل مسکين مدارا کرده ام
  • دل در سخن زرق زراندود تو بستم
    تا در غم تو خون دل از ديده گشادم
  • در دست غم يار دلارام بماندم
    هشيارترين مرغم و در دام بماندم
  • در سر ز تو همچنان هوس دارم
    در دل ز تو همچنان هوادارم
  • گويدم انوري در اين پيوند
    پاي در پيش و پاي بازپسم
  • اي آرزوي جانم در آرزوي آنم
    کز هجر يک شکايت در گوش وصل خوانم
  • داني چگونه باشم در محنتي چنينم
    زان پس که ديده باشي در دولتي چنانم
  • چو يافت موي تو در کوي دلبري امکان
    چو يافت روي تو در راه عاشقي تمکين
  • در بوستان شادي هرکس به چيدن گل
    آن گل که نشکفيدست در بوستان من کو
  • هرچند در کمينه نامه همي نيرزم
    در نامه بزرگان زو داستان من کو
  • مرا در پاي غم کشتي و رفتي
    هواي ديگري در بر گرفتي
  • در خورد تو نيست انوري آري
    ليکن به ضرورتش تو در خوردي
  • بسکه بودم در پي صيد چو تو
    آخرم امروز در دام آمدي
  • دلم در دست تست آخر مرا نيز
    در اين يک ماجرا محرم نداري
  • گر کنم در عمر دنداني سپيد
    در نواله ام استخواني افکني
  • در سر کار تو کردم دين و دل
    انده جانست وان در مي زني
  • برنيارم سر گرم در سرزنش
    ساعتي صد بار در پاي افکني
  • تا همي داني که در کار توام
    رغم را پيوسته در خون مني
  • هر وعده که بود در ميان آمد
    ماند آنکه تو باز در کنار آيي
  • در کوي غمت به جان رسيدم
    گفتم تو کجا و در چه کويي
  • در نيکويي تمامي در بدخويي بغايت
    يارب چه چشم زخمست خوبيت را نکويي
  • در حجره وصل نانشسته
    هجر آمد و در بزد قضا را
  • در حال رضا روح فزاينده بدن را
    در وقت سخط پاي گشاينده روان را
  • حسرت ترتيب عقد گوهر کلکش
    در ثمين کرده اشک در ثمين را
  • بر ماه مشک داري و بر سرو بوستان
    در لاله نوش داري و در عنبر آفتاب
  • گر نايب سپهر نشد زلف تو چرا
    در حلقه ماه دارد و در چنبر آفتاب