167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • در خاک و خون تپيده تيغ ترا بود
    هر رخنه اي ز دل در ميخانه دگر
  • در زمين نيست گهر سنج، و گرنه
    در پرده دل هست مراآبله بسيار
  • مرو ز گوشه عزلت به هيچ منظر ديگر
    مجو بغير در دل گشايش از در ديگر
  • بغير در گه يزدان که چوب منع ندارد
    مشو به قامت خم گشته حلقه در ديگر
  • در غبار خط نهان شدگرچه دام زلف او
    صيدي از هر حلقه در مدنظر دارد هنوز
  • در چنين وقتي که صائب ساده لوحيهاست باب
    تو ز کوته بينشي در جمع ديواني هنوز
  • نيست يک چهره شبنم زده در ساحت باغ
    شرم در ديده گلزار نمانده است امروز
  • چه خيال است که در صومعه هابتوان يافت
    در خرابات چو هشيار نمانده است امروز
  • ز عرض حال در ايام خط مشو غافل
    که وقت شام بود تنگ در اداي نماز
  • در کاهش است از سخن خود سخن طراز
    در سمين به رشته بود بوته گدار
  • صائب ارباب هوس در عهد اوآسوده اند
    غمزه اش در کشتن عشاق بيباک است وبس
  • بوي گل رابود پاي دلنوازي در نگار
    بلبل بي طالع ما داشت تا جا در قفس
  • گر ببينم روي گل را صبحگاهي در قفس
    خط آزادي شود هر مد آهي در قفس
  • در گرفتاري است اندک التفاتي بي شمار
    مي زند پهلو به شاخ گل، گياهي در قفس
  • باد غرور در سرحيران عشق نيست
    در بحر آبگينه حبابي نديد کس
  • تا مگر صائب در فيضي به رويت وا شود
    غنچه آسا در گلستان جهان دلتنگ باش
  • بي محبت مگذران عمر عزيز خويش را
    در بهاران عندليب و در خزان پروانه باش
  • در عقيق بي نيازي هست آب صد محيط
    نم اگر در قلزم اخضر نباشد گو مباش
  • در گلستان بي پر و بالي است تشريف وصال
    بلبلان را قوت پرواز در پرگو مباش
  • در هوايت شاخ گل آغوش خالي کرده است
    بيش ازين در تنگناي دام زنداني مباش
  • در رکاب برق دارد پاي، حسن نوبهار
    تا گلي در باغ داري غنچه پيشاني مباش
  • در گذر صائب ز مطلبها که در ديوان عشق
    هرکه بي مطلب نگردد برنيايد مطلبش
  • بيشتر در راه ميمانند خواب آلودگان
    خواب در منزل کند آن کس که خوابي نيستش
  • خيره مي سازد نظر را در قبا سيمين برش
    مي نمايد در صدف خود رافروغ گوهرش
  • هر دل مجروح کز مه طلعتي باشد کباب
    هست در مهتاب گشتن در نمک خوابيدنش
  • در دل افسرده مانيست سامان نشاط
    در چنين فصلي که خون خاک مي آيد به جوش
  • در جدايي مي شود مژگان ما گوهرفشان
    در بريدن آب چشم تاک مي آيدبه جوش
  • در حنا بندد ز غفلت پاي خواب آلود را
    هرکه دارد سعي در رنگين دکان خويش
  • ريايي چون نگردد طاعت زاهد در آن مسجد
    که باشد ازخدا در خلق دايم روي محرابش
  • ز بار دل به لرزيدن صنوبر راسبک سازد
    اگر در بوستان در جلوه آيد سرو بالايش
  • نيست در صحبت اشراق زباني درکار
    شمع آن به که بود در شب مهتاب خموش
  • شمع در پرده فانوس نيفتد ز زبان
    نشود چشم سخنگوي تو در خواب خموش
  • گشايش ار طلبي روي در گلستان کن
    که نيست غير گل و لاله حلقه در عيش
  • چون در سر تو ديده عبرت پذير نيست
    در عين نوبهار چو نرگس به خواب باش
  • هرچند آب خضر رود در رکاب تو
    در چشم خلق تشنه جگر چون سراب باش
  • در جلوه گاه حسن، سراپاي ديده باش
    در پيش زنگي آينه زنگ ديده باش
  • در جويبار عقل به لنگر خرام کن
    در بحر عشق کشتي طوفان رسيده باش
  • در جستجوي خانه در بسته است فيض
    دايم چو غنچه سر به گريبان کشيده باش
  • در چشمها سبک زگراني شوند خلق
    در محفلي که راه بيابي گران مباش
  • مرغي که در بهار چکد خونش ازفغان
    در فصل برگريز چه باشد ترانه اش
  • يک مرد در قلمرو جرأت نيافتم
    در دل چوآفتاب شکستم سنان خويش
  • در واديي که روبه قفا مي روند خلق
    در قعر چاهم از نظر دوربين خويش
  • هر چند که در جهان نگنجد
    جز در دل تنگ نيست جايش
  • مي تند در خانه هاي کهنه اکثر عنکبوت
    بيشتر در طينت پيران بود مأواي حرص
  • پرتو خورشيد راآيينه در وجد آورد
    در دل روشن کند آن يار سيم اندام رقص
  • سوداي زلف،حلقه بيرون در شود
    در هر دلي که ريشه دواند خيال خط
  • مي پرستان در سر کوي مغان گردند جمع
    تيرهاي راست در پيش نشان گردند جمع
  • خار اگر ريزند ارباب حسد در ديده ام
    مايه بينش شود در چشم خونبارم چو شمع
  • مي پرد در جستن پروانه چشم روشنش
    گر چه در ظاهر بلند افتاده استغناي شمع
  • هرچند در خاطر پروانه عاشق مصور گردد
    مي توان ديد در آيينه بينايي شمع
  • در دل و در سينه من روشنايي کيمياست
    ورنه دارد سينه سنگ و دل آهن چراغ
  • در طلب سستي مکن صائب که در درياي تلخ
    آب شيرين درقدح ازجستجو دارد صدف
  • نيست غمگين گوهرم ازتنگي جا در صدف
    مي کند ازآبداري سير دريا در صدف
  • در غريبي مي گشايد خاطر اهل کمال
    ازدل گوهر نمي گردد گره وا در صدف
  • در خموشي جوهر مردم نمي گرددعيان
    رتبه گوهر چسان گردد هويدا در صدف؟
  • در چشم آفتاب کشد ميل خوشه اش
    هر دانه اي که غوطه خورد در زمين عشق
  • مي هرچه بود در دلم آورد برزبان
    در نوبهار دانه نماند نهان به خاک
  • در زهد من نهفته بود رغبت شراب
    چون نغمه هاي تر که بود در رباب خشک
  • زلف تو نفس در جگر باد کند مشک
    آهوي تو خون در دل صياد کند مشک
  • در زير فلک دل چه پر وبال گشايد؟
    در نافه سربسته چه فرياد کند مشک
  • پاي در دامن تسليم و رضاکش که کشيد
    لعل در رشته تسخير ز لنگر رگ سنگ
  • در جام لاله و قدح گل غريب بود
    در دور عارض توبه مصرف رسيد رنگ
  • بحر و کان در نظرش آبله پرخوني است
    بر رخ هرکه گشودند در مخزن دل
  • در غريبي زوطن کامروا مي گردد
    در وطن هرکه نگردد ز غريبان غافل
  • دشنام تلخ در قدحش باده مي شود
    در بيخودي بهانه تراش است خوي دل
  • ديوار و در حجاب نگردد فرشته را
    هرگز نبسته است کسي در به روي دل
  • در بوته گداز درآمد گلاب شد
    در آتش است لاله ز حسن مال گل
  • رفتي و در رکاب تو رفت آبروي گل
    شبنم گره چو گريه شود در گلوي گل
  • چون سايه در قفاي تو افتاد بوي گل
    در گلشني که بلبل ما ناله سر کند
  • از پاکي عشق است که در پرده شبها
    در خواب رود مست به زير پرما گل
  • زبون چون کبک در چنگ عقاب است
    جهان در پنجه شيرانه دل
  • عرض صفاي دل مده درحلقه تن پروران
    عاقل کند در زنگبار آيينه پنهان در بغل
  • فکر حاصل ره ندارد در دل آزاده ام
    تخم خال عيب باشد در زمين ساده ام
  • ديده ام در نقطه آغاز انجام فنا
    چون شرر در جانفشاني بيقرار افتاده ام
  • ماه مصرم در حجاب چاه کنعان مانده ام
    شمع خورشيدم نهان در زير دامان مانده ام
  • هر نفس در کوچه اي جولان حيرت مي زند
    در سرانجام غبار خويش حيران مانده ام
  • کوه در دامن نگنجد در فضاي لامکان
    زير گردون حيرتي دارم که چون گنجيده ام
  • در بيابان طلب در اولين گامم هنوز
    من که چون خورشيد بر گرد جهان گرديده ام
  • عاجزم در باز کردنهاي آن بند قبا
    من که قفل صد در گلزار را پيچيده ام
  • عشرت روي زمين در بردباري ديده ام
    نقش پايم نقش خود در خاکساري ديده ام
  • حسن در زندان همان برمسند فرماندهي است
    من عزيز مصر را در وقت خواري ديده ام
  • زندگي در چار ديوار عناصر چون کنم
    من که در دامان دشت لامکان گرديده ام
  • همچو آهويي که غلطد در ميان سبزه زار
    آنچنان در سبزه خط مي چرد نظاره ام
  • از گلابم در فلکها شيشه اي خالي نماند
    مي گدازد دل همان در بوته انديشه ام
  • گر چه دايم در کنارم بود آن ماه تمام
    رفت در خميازه آغوش عمر هاله ام
  • داغ خورشيد قيامت در سياهي گم شود
    چون گشايد بال در صحراي محشر نامه ام
  • جلوه يوسف نيفکنده است در بازار مصر
    از سخن شوري که در اصفهان انداختم
  • در خزان دست و دلي کو تاکسي کاري کند
    کاش در جوش بهاران آشيان مي سوختم
  • در بيابان طلب چون لشکر ريگ روان
    مي کنم قطع ره و در فکر منزل نيستم
  • دشمنان را در نظر دارم شکوه کوه قاف
    از گرانقدري سبک در هيچ ميزان نيستم
  • چون سبو در گردن مي شد حمايل عاقبت
    دست کوتاهي که دايم در ته سر داشتم
  • در گرفتاري همان بودم گرفتاري طلب
    در قفس بودم نظر بردام ديگر داشتم
  • پاي در دامان حيرت داشت رقص گردباد
    در بياباني که من سير از توکل داشتم
  • قطره ام در ابر نيسان داشت آتش زير پا
    بس که اميد ترقي در تنزل داشتم
  • ياد ايامي که در دل خار خاري داشتم
    در جگر چون لاله داغ گلعذاري داشتم
  • خرمن گل بود کوه بيستون در ديده ام
    در نظر تا جلوه گلگون سواري داشتم
  • بود ماه عيد صائب در نظر سي شب مرا
    در نظر تا طاق ابروي نگاري داشتم
  • بي زباني حلقه بيرون در دارد مرا
    ورنه در گيسوي او چون شانه جا مي داشتم
  • حلقه بيرون در هرگز نمي شد چشم من
    در حريم وصل اگر پاس نظر مي داشتم
  • گر در اقليم رضا کاشانه اي مي داشتم
    در بهشت نقد اينجا خانه اي مي داشتم