167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • در سينه نهان گريه مستانه نگردد
    سيلاب گره در دل ويرانه نگردد
  • روزي به در خانه او بي طلب آيد
    درويش اگر بر در هر خانه نگردد
  • صائب شرر جان چه کند در تن خاکي
    چون شعله نفس در جگر سنگ برآرد
  • در فقر وفنا کوش که جمعيت خاطر
    فرش است در آن خانه که اسباب ندارد
  • در چشم غلط بين تو ديوست وگرنه
    در شيشه فلک غير پريزاد ندارد
  • در خانه در بسته حضور ست فزونتر
    رشک است بر آن کس که دل شاد ندارد
  • دل در خم آن زلف ندانم به چه روزست
    در خانه تاريک گهر رنگ ندارد
  • در سينه عشاق هوس راه ندارد
    در مجمر ما شعله خس راه ندارد
  • انديشه تکليف در اقليم جنون نيست
    در کوچه زنجير عسس راه ندارد
  • اي هرزه درا در گذر از همرهي ما
    در قافله عشق جرس راه ندارد
  • چون آبله در ظاهر اگر رنگ ندارم
    در پرده غيب است بهارم چه توان کرد
  • در سايه شمشاد و گل آرام ندارد
    تا آب روان سرو ترا در نظر آورد
  • در هر هنري دست دگر بود چو سروم
    در جيب ز افسردگيم زنگ برآورد
  • در نشأه سردرگم جان را نبردم
    هرچند که در جام من اين باده کهن شد
  • در بزم نگاري که ز خود صبر ندارد
    در خلوت آيينه چه پرداخته باشد
  • در آب حيات آمده بر سنگ سبويش
    در بحر حبابي که نفش باخته باشد
  • مکتوب مرا در بغل خود که گذارد
    در کوي توگر رخنه ديوار نباشد
  • آن بلبل مستم که اگر در شکن دام
    در بال گره افتدش ار دانه نداند
  • در کام ودهن آب شود ميوه جنت
    در دل چه خيال است که پيکان تو يابند
  • هر چند که در پرده شرمندنکويان
    چون باز نظر دوخته در فکر شکارند
  • در ريختن دل همه چون باد خزانند
    در پرورش جان همه چون ابر بهارند
  • تا حسن گلو سوز تو در جان شرر افکند
    در سينه من داغ مکرر سپر افکند
  • در دامن تسليم در آويز که چون تاک
    هردم نتوان دست به شاخ دگر افکند
  • در قبضه آه است کليد در مقصود
    اي واي به من صائب اگر آه نمي بود
  • گر در بغل غنچه فردوس درآيم
    چون چاک گريبان قفس در نظر آيد
  • در قبضه سعي است کليد در روزي
    شير از کشش طفل ز پستان بدر آيد
  • در سوزش دل کوش که در مزرعه امکان
    تخمي که شود سوخته از خاک برآيد
  • در زير فلک همت عالي نتوان يافت
    در بيضه محال است پر و بال برآيد
  • احرامي هر کس بود از پرده پندار
    در کعبه رود از در بتخانه برآيد
  • در بحر سر از حلقه گرداب برآرد
    هر کس که کمر در ره سيلاب گشايد
  • در ديده اين بي بصران عالم انوار
    زنگي است که در آينه تارنمايد
  • در عالم امکان چه قدر جلوه کند عشق
    از چرخ در آيينه چه مقدارنمايد
  • ظاهر نشود در دل نادان اثر حرف
    در پيش نفس آينه تار مداريد
  • در مغز بهاراين چه نسيم است ببوييد
    در دست جهان اين چه نگارست ببينيد
  • آن نوش که در نيش نهان است بجوييد
    آن گنج که در کسوت مارست ببينيد
  • در جامه خودچاک زدن بي سببي نيست
    در پيرهن غنچه چه خارست ببينيد
  • در آستين نگيرد دست کريم آرام
    در آتش است نعلش ابري که آب دارد
  • در زير چرخ هر کس خواهد نفس کند راست
    فکر نفس کشيدن در زير آب دارد
  • ناسازگاريي هست در خوي گلعذاران
    کو يوسفي که گرگي در پيرهن ندارد
  • چون شمع سرگرانان در زير پا نبينند
    پاي چراغ نوري در انجمن ندارد
  • در دامن صدف کي در يتيم ماند
    شد گوشوار گردون عيسي چو بي پدر شد
  • دل در فلک حصاري از راه عقل وهوش است
    در لامکان کند سيرجاني که بيخبر شد
  • در روستاي مشرب هرروز روز عيدست
    در شهربند مذهب سالي دو عيد باشد
  • در امتحان زلفش دل پاي کرد قايم
    در پله فلاخن اين سنگ کم نيامد
  • در پيش پا فتاده است مستي وهوشياري
    در هرکه هرچه باشدرفتارمي نمايد
  • ز شرم عفو نگردد سفيد در صف محشر
    کسي که در کف خود نامه سياه ندارد
  • زبان لاف بريده است در قلمرو معني
    حباب قلزم ما باد در کلاه ندارد
  • سعادتي که دهد خاکمال بال هما را
    در آن سرست که در سايه نهال تو باشد
  • سفر مي کني در رکاب جنون کن
    خرد در سفر دست و پايي ندارد
  • من آن روز در مغز دولت رسيدم
    که در استخوان سگ شريک هما شد
  • خنده کردي در گلستان غنچه ها
    شور محشر در نمکدان ريختند
  • در دل هر ذره آن خورشيد هست
    شد ترا آيينه در گل ناپديد
  • در ابر فروغ مه پوشيده نمي ماند
    آن را که تويي در دل سيماي دگردارد
  • در حلقه زلف او دل راست عجب شوري
    در سلسله ديوانه غوغاي دگردارد
  • در سينه خم هر چند بي جوش نمي باشد
    در کاسه سرها مي غوغاي دگردارد
  • اي زياد لعل ميگون تو کام جان لذيذ
    در فراقت در دل شبهاي تار افغان لذيذ
  • در آفتاب توان زير ابر ديد دلير
    جمال يار بود در ته نقاب لذيذ
  • آن تيغ آبدار در آغوش زخم من
    در کام تشنه است چو آب روان لذيذ
  • برگ را در بر گريزاز خودفشاندن جود نيست
    درهم و دينار را در زندگاني کن نثار
  • هست در دست فلاخن نبض سر گردانيم
    چون رگ سنگ است در دستم عنان اختيار
  • جام لبريزي است در گردش ميان ميکشان
    مردمک در حلقه آن چشمهاي پر خمار
  • مردمک راکن نظر در چشم شرم آلود او
    گر نديدي مريم آورده عيسي در کنار
  • در سواد چشم او بنگر نگاه گرم را
    گر نديدي برق در ابر سياه نوبهار
  • يک نظر دزديده در صبح بنا گوش توديد
    پرتو خورشيد شد در ديده روزن غبار
  • در سراي مردم بي برگ چون مهمان شوي
    مهر بر لب زن ،فضولي رابرون در گذار
  • فارغ از دامند مرغان سبک پر در گذار
    خامه رامانع ز جولان نيست مسطر در گذار
  • چون تواند کاه پشت خويش بر ديوارداد؟
    کوه در جايي که باشد همچو صرصر در گذار
  • در شبستاني که من درخواب غفلت رفته ام
    چون سپندگرم جولان است مجمر در گذار
  • در گذار سيل نتوان پشت بر ديوار داد
    در سواد ديده من خواب چون گيرد قرار؟
  • خانه در بسته زندان است بر روشندلان
    در خم و ميناشراب ناب چون گيرد قرار؟
  • آستين در منع اشک ماعبث پيچيده است
    طفل بازيگوش کي در خانه مي گيرد قرار؟
  • آسمان بيهوده در انديشه تسخير ماست
    باده پر زور در مينا نمي گيرد قرار
  • تا نظر بازست، دل در سينه دارد اضطراب
    شمع بي فانوس در صحرا نمي گيرد قرار
  • غير دريا، سيل در هر جا بود زندان اوست
    عاشق شوريده در دنيا نمي گيردقرار
  • در عزاي کوهکن هر نوبهار از بيکسي
    چاک سازد لاله چندين پيرهن در کوهسار
  • در سرمستي چه خواهد کرد با نظارگي
    تير مژگاني که مي گردد ترازو در خمار
  • مي توان کردن در آتش سير گلزار خليل
    ز انقلاب رنگ بر رخساره او در خمار
  • جلوه زهر هلاهل مي کند در آب تيغ
    سبزه سيراب بر طرف لب جو در خمار
  • در تلافي کاسه زانو شود جام جمش
    هر که يک چندي گذاردسربه زانو در خمار
  • در چمن تا قامت موزون او پيدا نشد
    در کشاکش بود از خميازه آغوش بهار
  • چون گل رعنا شود طي در ورق گرداندني
    در جهان بيوفا آغاز و انجام بهار
  • عافيت در بيخودي ،آسودگي در نيستي است
    تاحياتي هست رخت خود به اين مأمن بيار
  • رغبت مي در بهار افزون شود مخمور را
    چشم خوبان مي شود در وقت خط خونخوارتر
  • در سبک مغزان اثر افزون کند رطل گران
    برق در فرياد آرد نيستان رابيشتر
  • در حريم سينه عاشق ندارد دل قرار
    در صدف اين گوهر يکدانه لرزد بيشتر
  • در نيستان برق عالمسوز طوفان مي کند
    مي کند تأثير صهبا در سبکسر بيشتر
  • لاله ها چشم غزالان مي نمايد در نظر
    خارها صفهاي مژگان مي نمايد در نظر
  • بس که شور عشق پيچيده است در پيکر مرا
    داغها صائب نمکدان مي نمايد در نظر
  • گرچه در جمعيت اسباب پريشاني است جمع
    مي پرد چشمم همان در جمع اسباب دگر
  • حسن دارد در سواري شوکت و شان دگر
    جلوه را در خانه زين هست ميدان دگر
  • برومندي بود در خاکساري تازه رويان را
    اگر در خاک باشد ريشه نخل جوان بهتر
  • هواجويي که کشتي در محيط باده اندازد
    سرخود در سر مي مي کند همچون حباب آخر
  • در وطن دل چه خيال است گشايد صائب؟
    در صدف چشم محال است کند باز گهر
  • ز آب تيغ اثر در گلوي ما بگذار
    ازين شراب نمي در سبوي ما بگذار
  • در زير خرقه شيشه مي را نگاه دار
    اين ماه را نهفته در ابر سياه دار
  • خواهي که در خزان نشوي بينوا چو سرو
    در نوبهار دست سخاوت نگاه دار
  • در قتل من لبان مي آلود خويش را
    زين بيش در شکنجه دندان روا مدار
  • صائب اسير حسن تو شد در زمان خط
    شد در خزان رياض تو خوش عندليب تر
  • در پرده بيش جلوه کند حسن شوخ چشم
    در زير ابر، ماه بود بيقرارتر
  • در دل گره زياده به چشم است اشک من
    گوهر نهفته در ته درياست بيشتر