167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

جام جم اوحدي مراغي

  • به عقيق تو در حديث و کلام
    به حقوق تو در شفاعت عام
  • به جمال صحابه در عهدت
    به رخ نه جميله در مهدت
  • هم به دشت تو گاو در غله
    هم به کوه تو گرگ در گله
  • در جهان تا که سايه شاهست
    جور مانند سايه در چاهست
  • دشمنان را فگند در بيشه
    هيبت او چو ديو در شيشه
  • طور در طورهاي بام تو درج
    قاف در کاف گنبدت شده خرج
  • هر که رخ در رخ سپاس نهد
    در جهان اينچنين اساس نهد
  • دير در قدس و سير در لاهوت
    از «ابا» و «ابيت » ساخته قوت
  • کرمش در گشود و خوان انداخت
    لطفش آوازه در جهان انداخت
  • دل چو در خانه مست شد زين مي
    رخ به صحرا نهاد و من در پي
  • عقل و نفس و فلک پديد آمد
    چرخ در گفت و در شنيد آمد
  • آن غذا در بدن چو يابد نظم
    خون شود در تن از حرارت هضم
  • چون ز گهواره در کنار آيد
    در دگر گونه گير و دار آيد
  • باز در گريه و خروش افتد
    در کف چوب و مار و موش افتد
  • افتدش زين سر سبک سايه
    باد در بوق و آب در خايه
  • به کف حرص و آز در ماند
    بازش آرند و باز در ماند
  • در زمين اين بخار هست و دخان
    نيز در مردم و دگر حيوان
  • در هوا غير ازين نظرها هست
    در زمين نيز بس اثرها هست
  • چر يک اندام نيز در حاليست
    در فراست دليل بر فاليست
  • خال در چشم و ميل در بيني
    صورت حيلتست و کج بيني
  • ديگران زير باروران تواند
    سر در افسار و در عنان تواند
  • نه فلک در دل تو دارد گنج
    با کواکب و ليک در يک کنج
  • شاه در کشور و ملک در شهر
    هر يکي دارد از حکومت بهر
  • خلق صد شهر گشته سر گردان
    در پي خواجه در بدر گردان
  • باده در خيک و بنگ در انبان
    گر نه ديوانه اي مشو جنبان
  • تو در آيي ز در، سلامش کن
    او درآيد، تو احترامش کن
  • آنکه شش ماه در سفر باشد
    دو ديگر به راه در باشد
  • روزت اين کبر و کينه در کالا
    نيمشب هر دو لنگ در بالا
  • که: بهر مرد بيست حور دهند
    جاي در باغ و در قصور دهند
  • او ز خود در عذاب و خلق از وي
    پدرش را دعاي بد در پي
  • تخم بد در زمين شوره چه سود؟
    در سپيدي سياهي آرد دود
  • تير برنا نکرد در وي کار
    به سر پنجه در کشيدش زار
  • در درختش که پر گره شد و زشت
    در زنند آتش و کنند انگشت
  • خوف در جان و طوف در سرگين
    گه به آن خانه پويد و گه اين
  • خويشتن را تو در حساب مگير
    بندگان را در احتساب مگير
  • خوشه اي چونکه در نکردي باز
    هم ز بالاي در فرو انداز
  • شب کني روز و روز در کارش
    در نويسي به درج طومارش
  • در جهان دوستي به دست نشد
    که ازو در دلم شکست نشد
  • کلب کو در ره وفا زد گام
    خرقه پوشد ز پوست در بلعام
  • هر که در سيرت وفا شد گرد
    ز وفا راه در فتوت برد
  • بسته دل در دواي رنجوران
    جاي خود کرده در دل دوران
  • هر يکي باد کرده در بوقي
    سال و مه در خيال معشوقي
  • روز در کار سخت بي خور و خفت
    در عزبخانه برده شب زر مفت
  • حکم او تا به دست مادر بود
    طفل در خانه، قفل بر در بود
  • گشته قانع به رزق و روزي خويش
    دست در کار کرده، سر در پيش
  • روي در سير و هيچ زرقي نه
    همه در بحر و بيم غرقي نه
  • هر کرا اين متاع در بارست
    نطق او در زبان و کردارست
  • به هوس حلقه در ذکر چکني؟
    هر چه يابي به حلق در چکني؟
  • گرد هر در مگرد چون گولان
    درج شو در حساب مقبولان
  • در تو چون شد صلاح کار پديد
    کام را در کفت نهند کليد