167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

ديوان اوحدي مراغي

  • همه در جست و جو و او فارغ
    همه در گفت و گو و او بيزار
  • همه تسبيح او همي گويند
    ريگ در دشت و سنگ در کهسار
  • ساير و سالک از تو در عجبند
    ملک و مالک از تو در تيمار
  • دين و دنيا مگو که: زشت بود
    نيفه در حيض و نافه در شلوار
  • آن کو زر از خويشتنت در کنار داشت
    آن رازهاي خويشتنت در کنار دار
  • مرده دل در خواب نوشينست و دولت در گذار
    شادمان آندل که دولتيار باشد صبحدم
  • گر تو مي خواهي که بگشايد در احسان او
    بر در او رفتنت ناچار باشد صبحدم
  • اين رباطي در ره سيلست و ما در وي مسافر
    برگذار سيلها منزل مساز، اي کارواني
  • پاي مرا از در حيرت براند
    چشم مرا از در غيرت ببست
  • از رخ خورشيد چو در وا کنند
    ذره چه گويد که نه در وا شود
  • در خم زلف همچو چوگانش
    فلک و هر چه در فلک گوييست
  • در دلم آتشست و در چشم آب
    جاي آن باشد ار برآرم جوش
  • اوحدي وار مي زنم در دوست
    تا چه در مي زند ارادت و خواست
  • در جهان تو باشد اين من و تو
    در جهان خدا خدا باشد
  • گرچه در پيش چشم و ما مفلس
    دست در دستگاه و ما مهجور
  • به در هر حصار مي گشتم
    نه که من در حصار خود بودم
  • يک شبم يار در کنار کشيد
    روز شد، در کنار خود بودم
  • آنکه او را در آب مي جويي
    همچو آيينه با تو رو در روست
  • سالها در کمين نشستم، تا
    در کمانم کشد چو تير امروز
  • همچو خون در رگست و رگ در تن
    آنکه آبم ببرد و خونم خورد
  • «انااملح » که حديث تو در افواه انداخت
    قصه يوسف مصري همه در چاه انداخت
  • در خاک برد دماغم، اي دوست
    بوي تو که در مشام دارد
  • زان گونه که دوش در دلم بودي تو
    يارب! که ببينمت در آغوش امشب
  • در سينه ز دست دل جگر تابيهاست
    در ديده ز تاب سينه بيخوابيهاست
  • تا کي دلم از تو در بلايي باشد؟
    جانم ز غم تو در عنايي باشد؟
  • من عشق ترا نهفته بودم در دل
    چون کار به جان رسيد در گفت آمد
  • شد در پي اوباش چو ننگيش نبود
    در خوي و سرشت ساز و سنگيش نبود
  • زر در قدمت ريزم و حيفم نايد
    تر در قدمت ريزم و حيفم نايد
  • در دايره عشق برون يک نقطه
    مي بينم و در عالم دل نيست پديد
  • برخيز و روان در لب صافي بنگر
    تا سرو روان در لب صافي بينم
  • زر خواست و چو زر نديدن گرهي
    در هم شدن و گره در ابرو بستن
  • در زير دو ابروي کژت پيوسته
    با چشم تو آن سه خال در يک رسته
  • منطق العشاق اوحدي مراغي

  • در آن عذري نياوردم بر او
    چو ديدم سر دولت در سر او
  • اگر در دامن افتد خونم از چشم
    و گر در ديده آيد خارم از تو
  • به دل در دشمني چيزي نبودش
    ولي در دوستي مي آزمودش
  • نه در کار بلاي هجر دستي
    نه در خورد هواي عشق بالي
  • مرا چون حلقه بر در ديدي، اکنون
    به ترک در گرفتي، ياد مي دار
  • نه کس در عاشقي حيران تر از من
    نه کس در عشق سرگردان تر از من
  • گهي در پاي عشقم مي دواني
    گهي در دست هجرم مي گذاري
  • اگر در عاشقي صد جان به پاشي
    چو در بيني تو خود معشوق باشي
  • جام جم اوحدي مراغي

  • در نهان نهان نهفته رخت
    در عيان همچو گل شکفته رخت
  • قدرتت در عدد نمي گنجد
    قدر در رسم و حد نميگنجد
  • نه به ذات تو اسم در گنجد
    نه به گنجت طلسم در گنجد
  • در تو و ديدن تو خيري نيست
    ورنه در کاينات غيري نيست
  • رشحه نور در دماغم ريز
    زيت اين شيشه در چراغم ريز
  • گر چه شد مدتي که در راهم
    همچنان در هبوط اين چاهم
  • تا ز در حلقه را در آويزم
    ميزنم آه و اشک ميريزم
  • عاشقي، خيز و حلقه بر در زن
    دست در دامن پيمبر زن
  • از در او توان رسيد به کام
    ديگران را بهل برين در و بام
  • در قناعت به نيم سيري تو
    در شجاعت بدان دلير تو