167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • شکر لعل لبش در تلخي دشنام مي پيچد
    زشيريني زبانش بوسه در پيغام مي پيچد
  • چنين کز درد پيچيده است افغان در دل تنگم
    کجا آوازه ناقوس در بتخانه مي پيچد؟
  • اگر در تيغ باشد آب، در درياست جولانش
    جدايي عاشقان را مانع ديدار کي گردد؟
  • زبان چرب چشم شور را در چاشني دارد
    نمک در پرده هاي ديده بادام مي گردد
  • نواي عشقبازان گرميي در چاشني دارد
    که طوطي در ني افسرده، شکر را به جوش آرد
  • مکن استادگي در بيع يوسف چون گرانجانان
    که در مصر اين متاع ناروا بازارها دارد
  • نظربازي که چشم پرخماري در نظر دارد
    هميشه مستي دنباله داري در نظر دارد
  • زحرف توتيا و سرمه گردد آب در چشمش
    کسي کز رهگذار او غباري در نظر دارد
  • لب خوش بوسه اي در تنگناي حيرتم دارد
    ميان نازکي در پيچ و تاب غيرتم دارد
  • اگر نه روي گرم کارفرما در نظر باشد
    که در شبها چراغي پيش دست کوهکن دارد؟
  • اگرچه لاله من ريشه در خاک چمن دارد
    زوحشت برگ برگم داغ غربت در وطن دارد
  • دل رنگين لباسان تيرگي را در کمين دارد
    حناي دست زنگي هند را در آستين دارد
  • خوشم در زلف با نظاره صبح بناگوشش
    که ايمان مرا در کافرستان تازه مي دارد
  • گذارد بي سروپايي در آتش نعل سالک را
    گهر در بحر آسايش زغلطاني نمي دارد
  • گرفتم چون شرر در سينه خارا نهان گشتم
    مرا در پرده نور شعله ادراک نگذارد
  • زخورشيد درخشان است نعل سايه در آتش
    زهي غافل که جا در سايه بال هما گيرد
  • شکر در آب گوهر لعل خندان تو اندازد
    تبسم شور محشر در نمکدان تو اندازد
  • اگرچه در حريم اهل تقوي شمع محرابم
    همان دل در هواي گوشه ميخانه مي سوزد
  • اميد دستگيري دارم از رهبر در آن وادي
    که خار از سرکشي در دامن رهرو نياويزد
  • زحيرت همچنان در وادي سرگشتگي محوم
    اگر در هر قدم خضري پي ارشاد برخيزد
  • نبيند زرد رويي در خزان از تنگدستيها
    در ايام خزان هر کس مي گلرنگ مي ريزد
  • ندارد جز گرفتاري ثمر آميزش خوبان
    گره در کارش افتد رشته چون در گوهر آويزد
  • سرآزاده اي چون سرو هر کس در چمن دارد
    در ايام خزان پيرايه گلزار خواهد شد
  • ندارد در حريم قرب ره آيينه رويان را
    ميان عشقبازان هر که آهش در جگر باشد
  • در آغوش حريم وصل هجران مي کشد عاشق
    که چشم شرمگينان حلقه بيرون در باشد
  • زوصل دختر رز در جواني کام دل بستان
    که در پيري مي روشن چراغ صبحدم باشد
  • در آغاز محبت خاطر عاشق غمين باشد
    که تا در جوش باشد دردمي بالانشين باشد
  • من ناکس کيم تا در سرشتم آرزو باشد؟
    به خون شويم اگر در سرنوشتم آرزو باشد
  • حضور قلب کي در سينه پرشور مي باشد؟
    کجا آسودگي در خانه زنبور مي باشد؟
  • مجو در لقمه اهل قناعت ناگوارايي
    که اين مو در کمين کاسه فغفور مي باشد
  • سبکباري بود در خواب حمال گرانجان را
    اگر دارد حريص آسايشي، در گور مي باشد
  • سبکسيري که دارد آگهي از دوري منزل
    اگرچه پاي در دامن کشد در راه مي باشد
  • شراب بيخودي در شيشه و ساغر نمي باشد
    فروغ مهر در فرمان نيلوفر نمي باشد
  • چراغ طور در فانوس مستوري نمي گنجد
    سپند شوخ را آرام در مجمر نمي باشد
  • منم گر بيوفا، پس نيست در عالم وفاداري
    تويي گرآشنا، بيگانه در عالم نمي باشد
  • به ناز افراختي قامت فلکها در سجود آمد
    زمي افروختي رخسار، آتش در وجود آمد
  • نبيند در جهان آسودگي از ظلم خود ظالم
    که پيکان در بدن پيوسته جاي خواب گرداند
  • چه بيتاب است جان عاشقان در باز گرديدن
    صدا زين بيشتر در دامن کهسار مي ماند
  • در آن کشور که صائب مشتري کوتاه بين باشد
    متاع يوسفي بسيار در بازار مي ماند
  • نمي گيرند در دل خاکساران کينه انجم
    زداغ لاله جا در سينه صحرا نمي ماند
  • نباشد چشم در دنبال ارواح مقدس را
    زعيسي سوزني بر جاي در دنيا نمي ماند
  • مجولذت زخورد و خواب صائب در کهنسالي
    که در پايان عمر از زندگي لذت نمي ماند
  • سخن پوشيده در لعل لب جانان نمي ماند
    اگرچه در عدم باشد سخن پنهان نمي ماند
  • اگر در سينه او نيست پنهان گوهر رازي
    چرا دريا زگوهر سنگ دارد در دهان خود؟
  • مگر اشک پشيماني به فريادم رسد، ورنه
    چه دارم در بساط زندگي تا در شمار آيد؟
  • متاع يوسفي حيف است باشد فرش در زندان
    تکلف برطرف، ديوانه در بازار مي بايد
  • نگردد خانه در بسته مانع ماه کنعان را
    به روي پاکدامانان در از ديوار بگشايد
  • گشايش نيست در پيشاني اين بوستان پيرا
    مگر جوش بهاران اين در گلزار بگشايد
  • توان در سايه ديوار خواب امن تا کردن
    چرا کس در به روي دولت بيدار بگشايد؟
  • زجوش گل زمين مي بوسد از بيرون در شبنم
    مگر در تنگناي بيضه بلبل بال بگشايد
  • نگه خون گشت در چشمم زبس ناديدني ديدم
    الهي هيچ کس آيينه در بازار نگشايد!
  • در ته خاک همان گردش خود را دارد
    آسيايي که در او آب بقا مي افتد
  • شيون دل بود از چشم، که در خانه صدا
    دايم از رهگذر حلقه در مي پيچد
  • مانع رزق مقدر نشود در بستن
    در رحم روزي اطفال مهيا گردد
  • هرکه قانع به در دل نشود از درها
    از پريشان نظري حلقه هر در گردد
  • آه مظلوم اثر در دل ظالم نکند
    در سيه خانه کجا دود نمايان گردد؟
  • سخن عشق کند در دل افسرده اثر
    مرده در گور اگر زنده به تلقين گردد
  • چشم خورشيد که در خيره نگاهي مثل است
    در گلستان تو پوشيده نظر مي گردد
  • در شکرزار قناعت نبود تلخي عيش
    خاک در حوصله مور شکر مي گردد
  • صائب آن کس که بود خواب گران در بارش
    در بيابان طلب سنگ نشان مي گردد
  • شمع در جامه فانوس نماند پنهان
    هرچه در دل بود از جبهه عيان مي گردد
  • صبر در عشق ز دلها سفري مي گردد
    کوه در راه طلب کبک دري مي گردد
  • عشق گرديد هوس در دل سودا زده ام
    ديو در شيشه عشاق پري مي گردد
  • سخن پاک بود در طلب سينه پاک
    که گهر در صدف پاک گهر مي بندد
  • کار چون در گره افتد به دعا دست برآر
    شانه در عقده گشايي يد طولي دارد
  • مي در آن لعل گهربار تماشا دارد
    آب در گوهر شهوار تماشا دارد
  • چشم پرکار تو در پرده بيانها دارد
    در تبسم لب جان بخش تو جانها دارد
  • چند در صومعه محشور بود با پيران؟
    آن که در کوي خرابات جوانها دارد
  • حسن در خانه زين جلوه ديگر دارد
    در نگين خانه، نگين جلوه ديگر دارد
  • در ته پرده ز جوهر بودش چين جبين
    گر چه آيينه در خانه بازي دارد
  • تو که در خانه آيينه نداري آرام
    در دل و ديده من خانه کجا خواهي کرد؟
  • صائب از وادي در يوزه دلها مگذر
    که پريشان نشد آن کس که در دلها زد
  • هرکه در دامن ارباب نظر دست نزد
    غوطه زد در دل دريا، به گهر دست نزد
  • نيست در کار، شتاب اينهمه در سوختنم
    با سپند آتش سوزان نفسي مي سازد
  • در حريمي که گل روي اياغ افروزد
    خار در ديده آن کس که چراغ افروزد
  • باده در چشم و دل پاک پريزاد شود
    قطره چون در صدف افتاد گهر برخيزد
  • خاک در دست کسي زر شود از درويشان
    که شود خاک و در اهل کرم نشناسد
  • پاي فهميده در آن سلسله زلف گذار
    که در آن کوچه به خورشيد دويدن نرسد
  • شمع در پرده فانوس نماند پنهان
    هر چه در دل بود از جبهه هويدا باشد
  • در کف عشق جوانمرد، دل چاک، مرا
    ذوالفقاري است که در قبضه حيدر باشد
  • در سفر راهرو از خويش خبردار شود
    کجي تير نهان در دل ترکش باشد
  • هست اگر بستگيي، در کمر خدمت ماست
    نشود بسته در خانه ما خوش باشد
  • عشق در وصل همان پرده نشين ادب است
    موج در بحر مقيد به سلاسل باشد
  • نقد روشن گهران در گره غم باشد
    سور اين طايفه در حلقه ماتم باشد
  • نقش هستي نتوان در نظر عارف يافت
    عکس در بحر محال است نمايان باشد
  • اهل دل اوست که در وسعت خلق افزايد
    کعبه آن است که در ناف بيابان باشد
  • دورگردي نشود مانع يکتايي دل
    قطره در ابر همان در دل جيحون باشد
  • غنچه در پوست سرانجام بهاران دارد
    عشرت روي زمين در دل غمگين باشد
  • خضر در دامن صحراي طلب کمياب است
    ورنه در هر سيهي آب بقا مي باشد
  • جان روشن نکند در تن خاکي آرام
    آب در صلب گهر قطره زنان مي باشد
  • نيست در انجمن وصل اشارت محرم
    در حرم صورت محراب نهان مي باشد
  • در دل پير تمناي جوان بسيارست
    اين بهاري است که در فصل خزان مي باشد
  • حسن را در دم خط ناز و غرور دگرست
    خواب در وقت سحرگاه گران مي باشد
  • در بساط من سودازده زان باغ و بهار
    خار خاري است که در سينه افگار بماند
  • عنکبوتي است که در فکر شکار مگس است
    زاهد خشک که در پرده پندار بماند
  • در تماشاي تو هر قطره خون در تن من
    ديده بسمل حيران شده را مي ماند
  • سخن تازه من در قلم از بيم حسود
    در گلو گريه پنهان شده را مي ماند
  • در لب يار نهان عيش جهان ساخته اند
    باغ را در گره غنچه نهان ساخته اند
  • اينقدر حسن گلوسوز در آن نقطه خال
    آفتابي است که در ذره نهان ساخته اند
  • دامن وصل شکر در کف جمعي افتاد
    که چو ني در جگر خاک کمر را بستند