نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان اوحدي مراغي
تا کي به
در
تو سوکوار آيم؟
در
کوي تو مستمند و زار آيم؟
تا دفتر خيال تو
در
پيش چشم ماست
طومار فکر اين دگران
در
نوشته ايم
بس بدويديم
در
به
در
ز پي تو
چون که نشان تو يافتيم نشستيم
زهر، که
در
کام عشق بود، چشيديم
شيشه، که
در
بار عقل بود، شکستيم
سر «نعم »
در
دهان ز روز نخستين
راز «بلي »
در
زبان ز روز الستيم
آن چتر سلطنت، که تو
در
سر کشيده اي
در
سايه تو هم نگذارد که بنگريم
بي خيال او نبودم
در
قبا
بي وفاي او نباشم
در
کفن
چون
در
ميان نتوان کرد دست با شيرين
ضرورتست چو فرهاد
در
کمر گشتن
سگ بر
در
سراي تو گستاخ و من غريب
اي بنده سگان
در
آن سراي من
قابل معلوم بهل، پارس مرو، روم بهل
در
سرو
در
دوم نگر: اين همه اسرار ببين
در
دهر سوکوار نباشد به حال من
در
شهر غمگسار نباشد بي نگ تو
مثل دهانت شکري
در
مصر نتوان يافتن
اي مصر زيبايي نهان
در
زلف همچون شام تو
در
سر زلف تو صد ليلي اسير
در
زنخدان تو صد يوسف به چاه
از تير غمره تو هر بيدلي که داري
سر
در
سپر کشيده، پا
در
جگر گرفته
از روي تو
در
عيد عجم خاسته غوغا
از زلف تو
در
دين عرب فتنه فتاده
از خاک
در
گذشته، افلاک
در
نوشته
يک باره روح گشته، تن را طلاق داده
هر کثرتي که ديده،
در
سلک خود کشيده
از جملگان بريده،
در
وحدت ايستاده
قبا
در
بند تست، اما ندارد
در
کمر چيزي
هزاران پيرهن رشکست بر اندامت افتاده
مرو، ار پرده
در
ميان بيني
پرده بين را چکار
در
پرده؟
نظر جهل چون تواند ديد
يار
در
غار و غار
در
پرده؟
گرفته شاديي
در
جان ز معشوق غم آورده
نهاده مستيي
در
دل ز دلدار ستم کرده
مرغ گل را
در
زمين پوشيده دار
مرغ دل را
در
فلک پرواز ده
زنار او کمندي
در
حلق جان کشيده
ناقوس او خروشي
در
آسمان فگنده
چون ذره
در
هواي تو خورشيد آسماني
بسيار
در
فراز و نشيب جهان دويده
در
عرض ديدن تو دل تنگ اوحدي
خطي به خون نبشته و ما
در
ضمان همه
گر دلت آلوده شد، بر
در
مي خانه آي
کز پي پالود نيست ميکنه
در
ميکنه
بر مدعي ببند
در
خانقاه عشق
تا
در
ميان جمع نيارد ثقالتي
اگر شعر گويي
در
آن غمزه زيبد
و گر هوش بندي
در
آن زلف باري
بس تيرغم که
در
دل ما را رسيد، ليکن
در
سالها نيامد بر سينه زين خدنگي
از شرم بنا گوش تو
در
گوشه نشيند
گر ماه ببيند که تو
در
گوشه بامي
چون يار گرامي ز
در
خانه درآيد
شايد که کشي
در
قدمش جان گرامي
عجب! ار نه قامت تست قيامت زمانه
که
در
اول غروري و
در
آخر زماني
تا غصهاي تست
در
آغوش دست من
آيا تو با که دست
در
آغوش ميکني؟
گاه
در
گردنم افتاد چو چوگان زلفش
گاه
در
پاي وي افتاده من خسته چو گوي
ترس خدا ندارد
در
سينه شهر سوزي
مويي وفا ندارد
در
شانه آشنايي
او را اگر بجاي بماني، بماندت
همواره
در
مذلت و جاويد
در
عذاب
خاشاک راه دانش
در
پاي جود او
هر گوهر نفيس که
در
گنج پادشاست
اي سالک صراط سوي، راست کار باش
کان رفت
در
بهشت که
در
خط استواست
آتش، عجب، که
در
دل گردون نيوفتاد!
در
ساعتي که آن جگر تشنه آب خواست
وان را که نيست چهره آن ماه
در
حضور
در
مسجدالحرام نمازش حلال نيست
گويند: اوحدي سفري آرزو نکرد
آري
در
آرزوست که: آن خاک
در
شود
نوري، که
در
تصرف کس مدخلي نداشت
در
صورت روان مصور به من رسيد
گاو تو
در
زروع فقيران بي نوا
شير تو
در
شکار يتيمان بي پدر
در
هر دقيقه از حرکاتت هزار شور
در
هر قرنيه از سکناتت هزار شر
کار ما با يکيست
در
همه شهر
وان يکي تن نميدهد
در
کار
در
خروشم به صيت آن معشوق
در
سماعم به صوت آن مزمار
رخت فردا کشيده بر
در
دي
نقد امسال کرده
در
سر پار
گوش بر چنگ و چشم بر ساقي
جام
در
دست و جامه
در
آهار
در
ده ار قابلي بود
در
ده
بده آواز ده بده سالار
چيست اين نامه و فغان
در
شهر؟
چيست اين شور و فتنه
در
بازار؟
صفحه قبل
1
...
86
87
88
89
90
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن