167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان امير خسرو

  • خاک در تو صوفي بيزد به کلاه خود
    خاک در ايشان هم تعظيم کله کرده
  • اي دوست، سر زلفت در سينه من بگشا
    زنجير نه اين در را، سرهاست درين خانه
  • در خون منم، اي صنم، نشسته
    وز عشق تو در الم نشسته
  • نو مرده فتاده بنده در عشق
    در مذهب غم قديم گشته
  • اي در دل من چو جان نشسته
    در سينه درون نهان نشسته
  • هستم ز برت که هست پيدا
    در جامه چو مي در آبگينه
  • در خانه هر خورشيدوش گلگونه تر کرده خوش
    خورشيد تيغ آتشين زنگار چرخش همنشين در
  • در بنا گوش تو سر در کرده زلف
    کشتن ما مي کند تلقين همه
  • در شب هجران غمت با روي خويش
    مي فشانم در سحر پروين همه
  • جان که در محنت بپروردم بخواه
    دل که در خدمت فرستادم مده
  • تا نقش تو زمانه در پيرهن کشيده
    در کارگاه گردون مه نيم کار مانده
  • بس که در سايه ديوار تو در فريادم
    ز آه من سايه ديوار تو هم ناسوده
  • يار محمل راند، در ويرانه هجران بمير
    نوح کشتي برد، ما را غوطه در طوفان مخواه
  • در آفتاب همين ساقي است از رخ خويش
    دگر صراحي و نقل و شراب در سايه
  • نرگسش در طاق ابرو خفته مست
    مست در محراب هرگز ديده اي
  • چه بانگ پاي اسپ است اين که در وجد؟
    نوا در حلق خنياگر شکستي؟
  • جان دگري در تن نالان که بودي؟
    کان نمکي در دل بريان که بودي؟
  • اي باد، حديث دلم آنجاش بگويي
    در گوشه اي در گوش به تنهاش بگويي
  • از جعد ترش تن چو مويم
    در تافته گشت موي در موي
  • در گذر براق تو خاک شد استخوان من
    منتظر عنايتم، گر نظري در افگني
  • بسته موي توام، ور به تنم در نگري
    موي در موي کني فرق و مرا بشناسي
  • هستم فتاده در غم برخاسته ز هستي
    هيچ افتدت که گه گه در ديدن من آيي
  • دوش گفتي مردم چشم توام
    وين زمان در چشم من در مي روي
  • عقل حوادث نپخت در پس نه پرده، زآنک
    رخنه بال من است در فلک چنبري
  • اين زمانت که در کنار آمد
    جز کمر هيچ در ميان ديدي؟
  • تو مست همچو غنچه، دل در خيال حسنت
    گلبرگ من، نگويي تو در کدام بويي؟
  • در عهد او چه جويي دلهاي خسته، اي جان؟
    در ملک مير ظالم ويرانه چند خواهي
  • جهان سوزي، اگر در غمزه آيي
    شکرريزي، اگر در خنده باشي
  • ز بحر نظم خسرو در نثارت
    کشد هر لحظه در شاهسواري
  • در قيد بمرد آهو، خسرو به خم گيسو
    هر صيد بود لابد در کشمکش دامي
  • سرو سمنبرم کجا تا به برش درآرمي؟
    دست مراد يکدمي در کمرش در آرمي؟
  • بودم اسير کافران وقتي و در فراق تو
    در هوسم که اين زمان کاش همان اسيرمي
  • تا دست و پا نهادي در حسن کس نديدم
    پايي به دامن اندر، دستي در آستيني
  • من سري دارم که در پايت کشم
    گر تو در خوبي نداري همسري
  • ماند چشمم روز و شب در چارسو
    تا مگر ناگه در آيي از دري
  • تاراج غمزه هاش در آمد به شهر و کو
    در خانه اي نماند متاع سلامتي
  • گر بي تو در بهشت برندم، زنم ز آه
    آتش در آن بهشت که گردد جهنمي
  • هزار جان مقدس در انتظار بسوخت
    ز تنگنايي گفتار در چنان دهني
  • غمزه هايت به فسون در دل من در رفته
    تا به تاراج ببردند مسلماني من
  • ديوان اوحدي مراغي

  • در وي سر سرجويان گردان شده از گردن
    در وي دل جانبازان تنها شده از تنها
  • اي نرگس تو فتنه و در فتنه خوابها
    زلف تو حلقه حلقه و در حلقه تابها
  • ساقي، ميان ببند که هنگام عشرتست
    مي در پيالها کن و گل در کنارها
  • ريختم در طلبت هر چه دلم داشت، مرو
    باختم در هوست هر چه مرا بود، بيا
  • در طوافت سعي خواهم کرد از آنک
    سعي ها کردست گردون در صفات
  • همچو جان وصل تو ما را در خورست
    گر چه جان ما نباشد در خورت
  • عارض او در خم زلف چو مار
    آرزويي در دهان اژدهاست
  • اگر مقبلي هست،در بند اوست
    وگر مشکلي هست، در کار ماست
  • دل به صحرا مي رود، در خانه نتوانم نشست
    بوي گل برخاست، در کاشانه نتوانم نشست
  • سر به در دوست نهادند خلق
    در همه سرها چو هواي گلست
  • سر در سرش کنم به وفا، گر به خلوتي
    در چنگم اوفتد سر زلف نگار، مست